گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست
جلد سوم
فلیپ پادری و ردیه علی قلی بر وی‌





اندكی قبل از زمانی كه علی قلی به اسلام بگرود، كتابی به عربی در نقد اسلام منتشر شده است. علی قلی، نام مؤلف را فلیپ پادری عنوان كرده و در چند مورد گوشزد كرده است كه آن كتاب در نقد بر ردی است كه سید احمد علوی داماد میرداماد، بر مسیحیت نوشته است.
گویا علی قلی كتاب سید احمد را كه نامش مصقل صفاست و در اصل بر رد كتابی دیگر بوده ندیده است. وی در موارد مختلفی، مطالبی از این كتاب نقل و سپس نقد كرده است. از جمله درباره آن می‌نویسد: و از آن جمله فلیپ پادری نامی در ردی كه به دین اسلام به زبان لاتین نوشته در میان نصارا منتشر كرده است از برای آنكه نصارا رساله او را مطالعه كرده بر
______________________________
(1). در برخی موارد به نظر می‌رسد كه مقصود از قالب زدن چاپ باشد.
ص: 1024
ضعف دین اسلام آگاه گردند و در اعتقادی كه به قوّت تمام به دین [اقانیم] ثلاثه دارند سست و ضعیف نشوند، پس بنابر این نیّت فاسد خود، حیله‌ها و مكرها كرده دروغ‌ها بر هم بافته است تا آن كه راه بحثی به اعتقاد خود پیدا كرده، طعنه دین بر اسلام زده است و ما حیله‌های او را در اینجا نقل می‌كنم از برای آنكه هم عداوت و عناد آن ملعون و سایر نصارا نسبت به دین اسلام و اهل آن ثابت شود و هم از سستی خیال‌های پا در هوای او قوّت و حقیّت دین اسلام ظاهر و هویدا گردد.» وی سپس از فصل اول از باب دوم كتاب فلیپ كه در «ابطال نبوت محمد» بوده، مطالبی نقل و نقد كرده است.
مؤلف در كتاب هدایة الضالین درباره فلیپ پادری می‌نویسد:
چنانچه فلیپ پادری ملعون در فصل چهلم كتابی كه به رد مذهب اسلام در جواب ردّی كه سیادت و فضیلت پناه مرحمت و غفران دستگاه میر سید احمد بن زین العابدین علوی بر دین نصارا نوشته بود، به فرمان ریم پاپا نوشته است، اوّلا به لغت لاتین و بعد از آن به عربی ترجمه كرده، به ایران فرستاده است و این كمینه جواب آن را به لغت لاتین نوشته‌ام و بعد از اتمام این كتاب اراده آن است كه به توفیق الهی او را ترجمه كنم. «1» ایضا درباره او و فرستادن كتابش به ایران می‌نویسد: «پس شرمندگی نصارا از بالای فلیپ و شرمندگی او از بالای ایشان كه این كتاب آن ملعون را به ایران فرستاده‌اند، زیرا كه آنچه ایشان در نظر داشتند كه به این كتاب ردّ دین اسلام كرده او را در نظرهای مردم خفیف نمایند از این كتاب به عمل نیامد، بلكه بدمذهبی ایشان به همه مردمی كه از باطل بودن مذهب ایشان مطلع نبودند از فرستادن این كتاب ظاهر و هویدا گردانید.» وی هم چنین درباره كتاب فلیپ می‌نویسد:
«این فلیپ پادری ملعون، با وجود آنكه مدعی او یك نفر از علمای اسلام، یعنی مرحوم احمد بن زین العابدین علوی است كه از نواده‌های مرحوم میرداماد بود «2» و چون آن مرحوم رد بر دین نصارا نوشته بود؛ این ملعون در برابر او از غرض و عناد جرأت بر نوشتن تهمت‌های چنینی كرده است». وی موردی دیگر از «فصل ششم و هفتم همان كتاب» فلیپ یاد كرده كه اختصاص به «رد قرآن مجید» داشته است. علی قلی تأكید می‌كند كه «فلیپ پادری این كتاب را از برای آنكه به میان اسلام فرستاده شود ساخته است».
جواب‌های وی از مطالبی كه فلیپ پادری گفته، در مواردی توضیحی و در مواردی نقضی است. ایضا وی بسیاری از اشكالات فلیپ پادری را ناشی از استفاده وی از روآیات اهل سنت می‌داند و معتقد است كه این قبیل مطالب در كتاب‌های شیعه یافت نمی‌شود. به
______________________________
(1). جدید الاسلام، علی قلی، هدایة الضالین، نسخه مرعشی، برگ 101- ر. وی در طی ده برگ به نقل و رد مطالب فلیپ پادری پرداخته است.
(2). احمد بن زین العابدین علوی داماد میرداماد بوده نه از نواده‌های او.
ص: 1025
عنوان مثال در مورد روایت غرانیق كه فلیپ پادری آورده است، می‌نویسد: «و ما اولا می‌گوییم كه این تفاسیر این آیات را كه پادری فلیپ می‌گوید كه به این نحو در كتب اهل اسلام دیده‌ایم، اگر راست می‌گوید، آن تفسیر سنیان خواهد بود «1» كه از قبیل جرانیم تهمت به پیغمبر خود بسته‌اند.» و در مورد دیگر می‌نویسد: «اما می‌دانم كه نصارا در این وقت خواهند گفت كه، این عبارتی كه دلالت بر این می‌كند كه حوا از دنده آدم خلق شده است، چنانی است كه همین در كتاب ما باشد بلكه در همه كتب اهل سنّت كه امّت پیغمبر شمایند، چنین عبارتی هست و در بعضی احادیث شما نیز این معنی مذكور است. جواب می‌گوییم كه آنچه در كتب اهل سنّت در این باب نقل شده است، به اعتبار آن است كه چون ایشان به امامان و مقتدایان بر حق دین پیغمبر ما كافر شده‌اند و از نور هدایت خاندان علوم ربّانی دور افتاده‌اند، هر چه در این باب نوشته‌اند از كتب شما كه مایه همه فسادهایند بیرون آورده‌اند و اگر در نادری از احادیث ائمه ما اشاره به این معنی شده باشد، نه از آن راه است كه پیشوایان دین محمد صلی الله علیه و آله یعنی ائمه معصومین علیهم السلام و متابعان ایشان بر این اعتقاد بوده‌اند بلكه بنابر تقیّه این را فرموده باشند یا علمای اهل سنت كه دشمنان ما شیعیانند از برای قوّت غلط مذهب خود از زبان ایشان آن را نقل كرده‌اند، و اگر نه در مذهب شیعه بنابر اسنادی كه از پیشوایان دین خود كه همه حامل علوم ربانیند در دست دارند، اتفاقی است كه این معنا، افترایی است كه به خدا و انبیای آن سبحانه بسته‌اند، زیرا كه خلقت حوا نه از استخوان و گوشت آدم است بلكه از تتمه گل دنده آدم آفریده شده است و می‌شود كه این عبارت به این معنی در تورات بوده باشد.»

آگاهی‌های وی از فرنگ، مسیحیت و مسیحیان‌

وی در موارد هر چند اندك، آگاهی‌هایی از وضع مسیحیت و مسیحیان معاصر خود بدست می‌دهد. از جمله در موردی مروری بر اصول و فروع دین مسیحیت دارد كه به نوبه خود
______________________________
(1). وی در جای دیگری سنیان را متهم می‌كند كه كتاب‌هایشان مملو از اسرائیلیات است: «... این است كه آن مذهب پوچی كه برای خود اختیار كرده‌اند و آن هرزه‌هایی كه نسبت به دین اسلام بسته‌اند به آواز بلند گواهی می‌دهند كه به سبب آنكه كشتی ایشان ناخدا ندارد به راهنمایی قیاس و استحسانات عقلی از در مدینه علم ربّانی دور گشته دربدر افتاده‌اند به مرتبه‌ای كه كتب خود را از اقوال یهود و نصارا مملو نموده‌اند به حدی كه امروز یهود و نصارا هم ایشان را قبول ندارند و اگر ثبوت این معنی را می‌خواهند، پس بخوانند سراسر این فصل بیست و هفتم كتاب تكوین الخلایق تورات را كه جرانیم از برای نصارا و یهود ترتیب داده است و كتب اخبار و تواریخ اهل سنت را، زیرا كه از این موافقتی كه در قصّه حضرت اسحاق و عیص و یعقوب در مابین این فصل و كتب اهل سنت هست، خواهند یافت كه همه این جماعت یعنی یهود و نصارا و صوفیه و اهل تسنن از یك در دور شده‌اند و از درگاه الهی رانده گردیده دربدر افتاده داخل جهنّم گشته‌اند.
ص: 1026
جالب است. به علاوه از سیر كشیش شدن نیز آگاهی‌هایی عرضه می‌كند. وی پس از نقل این مراحل می‌نویسد: «و اما بعد از آنكه مدتی از این گذشت و آن شخص كمالات افلاطون و سایر علوم كفرآمیز را كه در مذهب ایشان معمول است تحصیل نمود، بار دیگر به نزد آن خلیفه شیطان رفته باز آن خلیفه به آن روغن زیتی كه مذكور شد او را مالیده دست‌های خود را بر سر او می‌گذارد و می‌گوید كه بگیر روح القدس را. و بیاد دارم كه در وقتی كه كمترین را به این معركه شیطان برده بود، از برای آنكه روح القدس را گرفته پادری شوم و جمع كثیری از همدرسان بنده با من بودند كه آن‌ها نیز می‌بایست كه روح الخبیث را از خلیفه شیطان تحصیل نمایند، پس بعد از آن كه به اعتقاد خود بنده و همه آن‌ها روح القدس را گرفته به خانه خود باز می‌گشتیم فقیر به رفقای خود متوجه شده گفتم كه، در وقتی كه خلیفه به هر یك از شما گفت كه بگیر روح القدس را، آیا هیچ اثری در خود یافتید كه دلیل حلول روح القدس تواند شد؛ زیرا كه من تفاوتی در خود ندیدم بلكه حالا كه به خود رجوع می‌كنم خود را از اول شقی‌تر می‌یابم و رفقا همه حرف بنده را تسلیم كردند و هر چه بنده گفته بودم ایشان نیز درباره خود گفتند، مگر یكی از ماها كه بنابر ساده‌لوحی یا تعصّبی كه در دین خود داشت گفت كه، من مثل شماها نبودم بلكه در وقتی كه خلیفه دست‌های خود را در بالای سر من گذاشته روح القدس را به من بخشید، حرارت چیزی از قبیل میخ بزرگ سرخ كرده یافتم كه از فرق سرم داخل شده رو به پایین تا پشتم دوید و رفقای بیچاره یا از ترس یا از اعتقادی كه كرده بودند هیچ نگفتند و اما بنده كه در دریدن پرده كفر به زور سرپنجه هدایتی كه از روز أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ داشتم از آن زمان ناپروا بودم، از آن شخص پرسیدم كه آن میخ گرم كه داخل سر تو شد و رو به پایین تا پشتت دوید، آیا در آن‌جا ماند یا از آن پایین بدر رفت؟ رفقا همه شروع به خندیدن كردند و آن ساده‌لوح بیچاره از شرمندگی هیچ نگفت. اما بحمد الله و المنه كه به خنده گذشت و هیچ كدام از رفقا به آن معنی ازلی كه در قلب بنده بود و باعث بر استهزای چنینی می‌شد، مطلع نشدند، زیرا كه اگر می‌یافتند كار فقیر تباه می‌شد.
وی هم چنین از احكام فقهی رایج در میان مسیحیان آن روزگار سخن گفته و بی‌تعهدی آن‌ها را به احكام فقهی دین یهود بازگو می‌كند. در موردی درباره نجاست و پاكی خوراكی‌ها می‌نویسد: «در این اوقات كه نصارا هر حیوانی را كه می‌خواهند زهر مار كنند، هرگز او را ذبح نمی‌نمایند و خون او را بر زمین نمی‌ریزند، بلكه او را خفه كرده با خون او را می‌خورند، مگر در وقتی كه مهمان عزیزی داشته باشند كه در آن وقت خوك یا گاو یا گوسفندی كه می‌كشند كارد دم باریك درازی شبیه به نیشتر در پهلوی گلوی او فرو كرده خون او را در ظرفی جمع می‌كنند و قدری سركه و نمك در آن می‌اندازند از برای آنكه
ص: 1027
نبندد و بعد از آن با ادویه بسیار آن خون را می‌پزند و می‌خورند.»
علی قلی در آستانه تحولات جدید اروپا قرار دارد و در یك مورد به نكته‌ای خاص در این زمینه اشاره می‌كند: «در واقع عجب جماعت سفیه بی‌معرفتی بوده‌اند همه نصارا خصوصا اهل فرنگ كه آن شعوری را كه خدای تعالی از برای فرق نمودن میانه حق و باطل به ایشان عطا كرده است، همه را صرف یادگرفتن صناعات دقیقه از قبیل دورانداز [توپ] سازی و وقت ساعت و غیره، كارهایی كه با آتش بازی مناسبت دارد می‌نماید و در امور اخروی كه عمده غرض از آفرینش ایشان این است كه آن‌ها را خوب یاد بگیرند آنقدر سعی نمی‌كنند كه از كسانی كه به سمت مكه و مدینه سفر كرده باشند بپرسند كه آنچه فلیپ پادری ملعون در كتاب خود نوشته» درست است یا نه. وی مطالبی نیز درباره هیئت‌های میسیونری مسیحی به ایران دارد. از جمله با توجه به نشر ترجمه عربی كتاب مقدس می‌نویسد: ... اهل اسلام نیز به سبب این ترجمه عربی شاید كه به دام نیفتند، بیایند و ببینند و اگر آمدن از برای ایشان میسر نشود، پادریانی كه در این ملك ایران از برای اضلال مردم آمده‌اند، خبر از برای ایشان ببرند كه امید ایشان از این ترجمه چه بود و آخر برگشت و چه چیز شد و اما تا ایشان خود بیایند یا پادریان مذكور خبر از برای ایشان ببرند كه از این ترجمه كاری نیامد». وی در مورد دیگری در كتاب هدایة الضالین با اشاره به این كه عیسی به جهاد دعوت نكرده، بلكه به حواریین گفته است تا تنها مردم را با زبان دعوت كنند، می‌نویسد: «و این قاعده تا امروز در میان نصارا جاری است و این است كه پادریان خود را به اطراف عالم به اعتقاد خودشان از برای هدایت مردم روانه می‌نمایند.» «1» و نیز در همان جا می‌نویسد: پس بنابر این در این اوقات جمعی از پادریان نصارا كه در ایران به اعتقاد خود از برای هدایت مردم آمده توقف دارند و جا و مكان را بر سگان بیچاره‌ای كه محافظت اموال مسلمانان را می‌كنند تنگ نموده‌اند، خلاف فرموده حضرت عیسی را بجا آورده‌اند، اگر چه چون ایران دار الامان است، به این اعتبار منع توقف ایشان مرجوح می‌تواند بود؛ اما به آن اعتبار كه در مذهب خود عاصی‌اند، اگر ساكنان بارگاه گردون اشتباه پادشاه اسلام یا جماعتی كه بسط ید و نفوذ امر دارند، ایشان را از دیار ایران اخراج فرموده، بعد از آن كه از هر شهری بیرون رفتند در آن صحرا بفرمایند كه ایشان را دراز كرده كه هر كدام را صد چوب یا زیاده بزنند از برای آن كه موافق فرموده حضرت عیسی گرد و غبار دیاری كه سخن ایشان را قبول ننموده‌اند از ایشان بریزند چنان نیست كه موافق مذهب نصارا هم خلاف شرعی به عمل آورده باشند، بلكه شمه‌ای از ضروریات دین ایشان را رواج داده
______________________________
(1). جدید الاسلام، علی قلی، هدایة الضالین، نسخه مرعشی، برگ 26- پ
ص: 1028
خواهند بود. «1»
ایضا در جای دیگری می‌نویسد: «و با این حال شیاطین انس خود را در تمام دنیا پراكنده كرده می‌خواهید كه همه كس را به مذهب خود درآورده با خود به جهنّم ببرید. اما شكر خدا كه بعد از این امیدوارم كه به توفیق رب العالمین دیگر جای اضلال نمودن مردم در ایران نداشته باشید. ان شاء الله تعالی.»
علی قلی در هدایة الضالین درباره علت عدم مسلمان شدن نصارایی كه به ایران آمده‌اند، نكته جالبی را مطرح می‌كند. وی بر این باور است كه احترام زیاده از حد به نصارا در ایران سبب شده است كه آن‌ها خود را در قالب نصرانی بودن محترم بدانند و به دین اسلام در نیایند. وی خاطره‌ای جالب نیز در این زمینه نقل كرده است. عبارت وی چنین است: بس كه حرمت و رعایت از مسلمانان دیده‌اند، در هنگامی كه ذكر سستی اسلام می‌كنند، این معنا را در مقام غیبت مسلمان مذكور می‌سازند كه اگر مذهب اهل اسلام سست و مذهب ما قوی نبودی، ما این قدر رعایت از مسلمانان نمی‌دیدیم. چنانچه رفائیل «2» نامی از ریم پاپایان نصارا كه چندین سال در اصفهان مجاور بود و مشهور است كه چند نفر از جهّال مسلمانان را به وعده پول و اعتبار امیدوار كرده و به دار الكفر فرنگ روانه نمود، وقتی، این معنا را در حضور كمترین اظهار و موجب افتخار خود می‌دانست، زیرا كه پیش از آن كه به دركات جهنم برود و كمترین چون در آن زمان هنوز به اسلام مشرّف نشده بودم، گاهی به دیدن او می‌رفتم. چون بویی برده بود كه من می‌خواهم اسلام را اختیار كنم، می‌خواست كه بر من عزّت و حرمت و تقویت دین نصارا را بیان كند. روزی به كمترین گفت كه، ای فلانی! من ترا بسیار عزیز می‌دارم و حیفم می‌آید كه ترا خوار و ضعیف ببینم. منظورش این بود كه اسلام را در نظر فقیر، حقیر گرداند. نقل كرد كه روزی وزیر اعظم پادشاه ایران مرا طلبیده بود. چون به خدمت او رفتم، در خلوت خانه تشریف داشتند. مرا به آن‌جا بردند و در پهلوی خود مرا جای داد و هیچ گونه از رعایت، فوت و فرو نكرده شروع كردیم به اختلاط و صحبت داشتن. در اثنای صحبت رو به من كرد و فرمود كه، ای پادری! چرا مسلمان نمی‌شوی؟ من خوب جوابی به او دادم. به او گفتم كه چرا مسلمان شوم و حالا كه به این مذهب هستم! به این شال كهنه و به این پای برهنه، چون تو وزیر اعظم پادشاهی مرا طلب می‌كنی و در پهلوی خود جا می‌دهی و رغبت داری كه با من صحبت بداری! و می‌دانم كه اگر مسلمان شوم هر چند زربفت طلا پوشیده باشم، قاپوچی و گماشتگان در دولتخانه تو
______________________________
(1). جدید الاسلام، علی قلی، هدایة الضالین، نسخه مرعشی، برگ 17 ر- پ
(2). اخیرا آثار پدر رافائل دومان در دو جلد به زبان فرانسوی توسط آقای فرانسیس ریشار به چاپ رسیده است.
ص: 1029
مرا نخواهند گذاشت كه داخل خانه‌های بیرونی شوم، چه جای خلوتخانه تو. چون این را گفتم خنده كرده گویا نفهمید منظور من از این سخن چه بود و اما شما بفهمید و بدانید كه در این صورت كه حالا هستید به پیش همه كس اعتبار دارید، مبادا خود را از این صورت به صورت دیگر برگردانید و از اعتبار و عزّت افتاده حیران بمانید.
اما بحمد الله و المنّة هر چند رفائیل كارش دروغ گفتن بود، اما این حرف راست او در باره كمترین به لطف خدا دروغ بیرون آمد، زیرا كه به الطاف الهی و شفقت حضرات ائمه معصومین علیهم السلام و توجّه پادشاه اسلام كه در این عصر به عدالت بر مسند فرمان‌دهی متمكن است اعتبار فقیر زیاده بر آن است كه اعتبار ایام كفر را به توان سنجید ... و نیز امیدوارم كه بعد از تقریر اعتقادات نصارا، شیعیان امیر المؤمنین علیه السلام رشته محبت و رعایت این طایفه را از ایوان دل گسیخته و به نظر حقارت در ایشان نگاه كنند تا آن كه این وصلت رفائیل كه نزد ایشان مشهور است بهم خورده، باعث این شود كه بیش‌تر رغبت به قبول اسلام كنند. «1» حقیقت آن است كه احترام به فرنگیان در ایران دوره صفوی كه محتملا از عصر شاه‌عباس اول معمول شده، نكته مورد توافق است. فرنگیان خود در سفرنامه‌هایشان مكرر یادآور شده‌اند كه به همان میزان كه تركها از آن‌ها متنفرند، در ایران مورد احترام ایرانیان قرار دارند. طبیعی است كه از این وضعیت دو برداشت متفاوت می‌توان داشت. یكی همان كه علی قلی به آن توجه كرده و دیگری نوع برخورد ایرانیان با سایر ملتها كه از سر تسامح بوده است.
علی قلی در جای دیگر به شرح اختلافات مذهبی در اروپا پرداخته و می‌نویسد: «و چنانچه نصارا خود ادعا می‌كنند كه پیشوایان ایشان به دست جماعت یاقوبیت و نستوریین «2» و تا امروز بدست لوترن و كالونیست و سیسماتسی «3» كه همه دعوا می‌كردند و می‌كنند كه ما پیرو واقعی دین حضرت عیسی می‌باشیم، كشته شده‌اند و كشته شدگان به دست ایشان را نصارا شهیدان در راه خدا و حضرت عیسی دانسته پرستش می‌نمایند و پادشاهان ایشان، از اول مثل قسطنطین تا آخر از قبیل پادشاهان، حال؛ یعنی آلمان و فرنسیس و پرتگال «4» و غیره در هر جا كه جماعت مذكوره به دستشان می‌افتد با وجود آنكه ادعای دین حق حضرت عیسی می‌كنند».
اشاره دیگر او به تشكیلات انگیزیسیون و تفتیش عقائد در اروپاست. وی می‌نویسد:
______________________________
(1). جدید الاسلام، علی قلی، هدایة الضالین، نسخه 12116 آستان قدس رضوی، برگ 176 و 177
(2). یعقوبیان و نسطوریان.
(3). لوتر و كالون مشهورند؛ اما سیسماتسی را نشناختیم.
(4). آلمانیها، فرانسویها و پرتغالیها.
ص: 1030
«پس در بعضی جاها به تعدّی و شمشیر و بعضی جاها به پول همه كتب حق كه یهود و نصارا داشتند به مرور زمان بدست آورده بر طرف نمودند، به مرتبه‌ای كه تا امروز آن دستور در میان ایشان مستمر مانده است، زیرا كه هر كسی كه كتابی با خود داشته، به یكی از شهرهای ایشان برود، باید كه آن كتاب را به پیش داروغه دین كه از برای همین كار تعیین نموده‌اند ببرد یا به نزد آنانی كه از جانب آن داروغه تعیین شده‌اند آن كتاب را حاضر بسازد و آن داروغه یا تعیین كرده او باید كه آن كتاب را ملاحظه نمایند و اگر دیدند كه با اصول و فروع دین باطل ایشان یا به كتابی كه جرانیم از برای ایشان ساخته است، مخالفتی دارد، آن كتاب را می‌سوزانند و الا به صاحبش پس می‌دهند و این قاعده را به مرتبه‌ای از روی احتیاط رعایت می‌كنند كه در هر چند سال آن داروغه مزبور كه او را انگی زیتور [Inquisiteur[ می‌نامند در هر شهری حكم می‌كند كه هر كسی كتابی داشته باشد نزد او یا تعیین كرده او كه او را روی در ... می‌نامند حاضر سازد و بعد از آن كه همه كتب را آوردند خودش و عمله او آن كتب را چنانچه مذكور شد ملاحظه می‌نمایند و هر كتابی كه مخالفتی با اصول و فروع دین خود یا با كتاب جرانیم داشته باشد، او را سوخته تتمه را به صاحبان پس می‌دهند و اگر بدانند كه كسی كتابی را نگاه داشته او را به پیش ایشان نبرده است، همان داروغه به اختیاری كه ریم پاپا به او داده است، آن شخص را كشته، مالش را ضبط می‌نماید و اولاد او را آواره می‌سازد.»
اشاره دیگر مؤلف به «فساد اخلاقی حاكم بر مسیحیان اروپاست». وی كه این فساد را ناشی از تعالیم پولس یا به قول خودش ببلوس می‌داند، می‌نویسد: «و اما كمترین می‌گویم كه این است آن راهی كه می‌توان گفتن كه ببلوس ملعون ثلث افراد انسان را از این راه داخل جهنّم كرده است، زیرا كه به بهانه مجرد ساختن پیروان خود ایشان را به مرتبه‌ای جسمانی كرده است كه از همه بهایم كمتر گشته‌اند و اگر نه نظر كنند در احوال خروسی كه در خانه‌های خود دارند كه با وجود آنكه از حیوانات غیر ذی عقل است، غیرت او در حفظ سیرت و ناموس به مرتبه‌ای است كه اگر خروسی دیگر داخل مرغهایی كه با او در آن خانه راه می‌روند بشود، یا خود را به كشتن می‌دهد یا آن خروس را می‌كشد؛ و اگر كشتن او مقدورش نباشد از آن خانه البته آن را بیرون می‌كند؛ پس این طایفه بی‌سیرت از حیوانات بی‌غیرت‌ترند، زیرا كه می‌بینند كه مردان اجنبی با زنان و دختران ایشان هر چه خواهند می‌كنند و این عمل را نسبت به خود شفقت پنداشته، منّت از او می‌كشند و اگر نادری از ایشان فی الجمله غیرتی داشته باشد و نخواهد كه با زن و دختر او كسی روبرو اختلاط و آمیزش بكند، پادریان تدبیرات چند به كار برده، حیله‌ها قرارداده‌اند از برای آنكه هیچ كس از ایشان از این بی‌ناموسی بی‌نصیب نگردد و تدبیرات ایشان بسیار است كه اگر همه آن‌ها
ص: 1031
را خصوصا آنچه پادریان ایشان به زنان و دختران و بلكه به پسران ایشان می‌كنند در اینجا نقل نماییم باعث نفرت گوش‌های مؤمنان می‌شود و بدین جهت، از برای عبرت مؤمنان و فضیحت این كافران، همین دو تدبیر از تدبیرات ایشان را كه از برای رفع قباحت این عمل‌های قبیح به كار برده‌اند در این جا نقل می‌نمائیم، زیرا كه به سبب این دو تدبیر، امروز در تمام فرنگ زنا و لواطه به مرتبه‌ای شیوع دارد كه كم شهری هست كه این عمل قبیح در آن‌جا نشود.
یكی از آن دو تدبیر این است كه در هر شهری یك خانه عظیم یا خانه‌های متعدد هست كه پادشاه یا حاكم آن‌جا، آن‌ها را ساخته است كه این عمل قبیح در آن خانه‌ها واقع شود و آن مكان را مسقرادوس می‌گویند، یعنی صورت تغییر داده و وجه تسمیه این اسم آن است كه همین كه شب شد، از پادشاهان و زنش گرفته تا امرا و اعلی و ادنی لباس خود را تغییر می‌دهند و هر كدام لباس غریبی كه از برای شب روی ساخته دارند پوشیده و یك صورتی كه از مقوی ساخته‌اند و او را نقاشی كرده‌اند كه به صورت اجنّه است یا میمون یا صورت حیوان دیگر بر روی خود می‌بندند و داخل می‌شوند در آن عمارت وسیع كه پردهای بزرگ بسیار در آن هست كه همه به فروش قیمتی مفروش است و چراغ‌های بسیار در آن‌ها روشن كرده‌اند مگر اطاق چندی كه آن‌ها را از برای اعمال قبیح مانند دل خود تاریك گذاشته‌اند؛ پس بعد از اینكه به آن عمارت داخل شدند به شرابی كه از خانه‌ها با خود می‌برند یا شرابی كه در آن‌جا حاضر است خود را مست می‌كنند و آن شب زنان و دختران و مردان ایشان به این صورت به نغمات آن سازها كه در آن‌جا هستند و سازهایی كه نیز با خود می‌برند خوانندگی كرده، زنان از برای مردان و مردان از برای زنان نوازندگی به هر دو معنی را می‌كنند و به رقّاصی و دستبازی مشغولند تا صبح شود، بدون آنكه یكدیگر را بشناسند؛ زیرا كه هر شب آن لباس را تغییر می‌دهند و چون صبح می‌شود به خانه‌های خود آمده تا شام از قبیل كفتار می‌خوابند و این تدبیر را از برای آن كرده‌اند كه گاهست و بسیار می‌شود كه در مجلس پادشاهان یا بزرگان در اثنای شرابخوری و رقّاصی كردن زن پادشاه یا دختر او یا زنان و دختران امرا یا سایر بزرگان به مرد فقیری كه از زیّ ایشان دور است رغبت بهم رسانیده عاشق می‌شوند یا برعكس و چون بنابر عظمت آن و ذلّت این، اختلاط ایشان در روز دست بهم نمی‌دهد نشانه به همدیگر می‌دهند از برای آنكه در آن شب هم را بشناسند؛ پس هر دو صورت خود را تغییر داده، شب به آن خانه رفته به وصال یكدیگر می‌رسند و دستور نیست بلكه ننگ است كه كسی زن و دختر خود را از رفتن به جاهای چنینی منع بكند. تدبیر دوم كه از این تزویر اول رسواتر است، این است كه در شهرهای مملكت ریم پاپا به خصوص شهر روم كه ریم پاپای نایب ابلیس در آن‌جا بر تخت فرمانفرمایی این
ص: 1032
شیاطین انس استقرار دارد و حكم او بر اكثر پادشاهان عظیم الشأن از قبیل پرتگال و فرنسیس و آلمان كه نمسه گفته می‌شود و قیصر فرنگ او می‌باشد و بر اسپانیه و بر والیان چند جاری و نافذ است خانه‌ها ساخته‌اند، از قبیل كاروانسرا كه در آن‌ها اطاق‌های متعدد می‌باشند و در هر یك از آن اطاقها پسران ساده چند سكنا دارند و در بالای در هر حجره تخته بسته‌اند و صورت‌های آن پسرانی را كه در آن حجره می‌باشند بر آن تخته نقش كرده‌اند، پس هر كس كه میل به این عمل قبیح كه باعث هلاك قوم لوط همان بوده است داشته باشد، به در آن حجره‌ها گردیده آن صورت‌ها ملاحظه می‌كند و هر كدام از آن صورت‌ها را كه پسندید با صاحب حجره اجرت را بنا می‌گذارد و بعد از آن كه صاحب حجره راضی گردید و پول را گرفت، آن فاسق را داخل حجره خلوتی كرده، آن پسری را كه صورتش را پسندیده بود به او می‌سپارد؛ و این غریب‌تر است كه چون به ضرب آن عمل قبیح بسیاری از آن پسران كه به جبر ایشان را در آن كار می‌دارند صاحب آزار می‌گردند، ریم پاپای ملعون كه امروز امیدگاه نصارا است از برای آنكه این فعل از استمرار نیفتد دار الشفایی ساخته جراحان چند در آن‌جا قرارداده است كه آن قسم پسرهای مذكور را به آن‌جا برده معالجه می‌نمایند و این عمل شنیع و این گناه بزرگ نه همین در شهر روم به ظهور می‌رسد بلكه در همه مملكت ریم پاپا شیوع عظیمی دارد به حدی كه ریم پاپا خود و همه كردینالس كه آن مردمی‌اند كه از قبیل اهل شورا در وقتی كه ریم پاپایی به جهنّم می‌رود ایشان به قرعه ریم پاپایی دیگر بر تخت ابلیس می‌نشانند و بزرگان دیگر این طایفه نیز هر كدام پسران چند از برای وقوع این عمل قبیح باید كه در نزد خود ملازم داشته باشند.
و مخفی نماناد كه سبب اینكه زنان همه فرنگ از دوش تا پستان برهنه می‌باشند و تنبان در پا نمی‌كنند، این است كه چون این فعل قبیح لواطه در آن كفر آباد فرنگستان به مرتبه‌ای رسیده بود كه كم مردی بهم می‌رسید كه به زن میل داشته باشد، لهذا ریم پاپای ملعون با وصف آنكه خود در طفلی مفعول و در بزرگی فاعل این فعل است، حكم كرد كه همه زنان فرنگ لباس به آن نحو بپوشند تا اینكه مردان آن‌ها را دیده به ایشان رغبت بهم برسانند تا آنكه مبادا كه به سبب آنكه بالكلیه ترك زنان بكنند، تخم ایشان برافتد. پس هر كس كه آنچه فقیر در اینجا از اعمال ناشایسته این طایفه نوشته‌ام بخواند، بداند كه آنچه از اعمال قبیحه‌ای كه این طایفه شعار دین خود كرده حسنه می‌پندارند در اینجا مذكور گردیده است، نسبت به آنچه مذكور نشده است، از قبیل قطره‌ای است از آن دریای ضلالتی كه همه ایشان در آن غوطه خورده بلكه غرق آن دریا گردیده‌اند. و چون سرچشمه این دریای معاصی شراب است كه همیشه از جانب خدای تعالی حرام بوده است و شیطان به توسط محب و بهترین پیروان خود ببلوس این ام‌الفساد را به این طایفه بدنهاد حلال كرده است، این است كه چون
ص: 1033
آن لقمه را بر خود حلال كرده‌اند از راه حق منحرف شده در چاه گمراهی افتاده‌اند و چون حرمت این مادر جنایت را قبل از این از كتب نصارا برای ایشان ثابت و محكوم به ساخته‌ایم.» وی داستان مفصلی نیز درباره دختران نذری كلیسا و روابط نامشروع آن‌ها با پادریان دارد كه به تفصیل هم در این اثر و هم در هدایة الضالین آورده است. وی در ضمن آن، آداب ویژه تربیت این دختران را نیز یادآور شده است.
وی درباره توزیع كتاب مقدس از فرنگ به نقاط دیگر نیز توضیحاتی آورده است. او در باره این كه یهودیان از همین نسخه‌های فرنگی استفاده می‌كنند می‌نویسد: «شاهد بر این مدعا این است كه یهود كه امروز در همه زمین شام و حلب و غیره ولایات روم و سایر ولایت‌ها سكنا دارند، هر كتاب تورات كه در دست ایشان است، همه قالب زده فرنگ است و در میان ارامنه كه در ولایات روم می‌باشند، تجارتی به از این نیست كه هر سال به فرنگ رفته چندین صندوق مملو از كتاب تورات و زبور كه در فرنگ از روی ترجمه جرانیم به عبری درآورده بر قالب زده‌اند خریداری كرده می‌آورند و به یهود می‌فروشند و قیمت اعلا می‌گیرند و بعضی از ایشان از روی آن، قالب زده‌ها به دست و خط خود نسخه می‌كنند و می‌خوانند. و این معنا قطع نظر از این كه متواتر است، قرینه دیگر كه اثبات این مدعا را می‌رساند این است كه با وصف آن كه نصارا و یهود در طریقه باطلی كه هر كدام دارند نقطه مقابل یكدیگرند كه در هیچ چیز با هم موافق نیستند، كتبی كه یهود و نصارا دین خود را از آن استخراج می‌نمایند با هم موافق‌اند به مرتبه‌ای كه اگر تورات فرنگی را با توراتی كه در میان یهود است مقابله نمایند هیچ تفاوتی با هم ندارند مگر آن كه بعضی چیزها هست كه در تورات فرنگان و سایر كتب ایشان نوشته شده است، اما از راه صرفه‌جویی‌ها نصارا آن‌ها را در توراتی كه به عبری بر قالب می‌زنند، داخل نمی‌كنند. و با وصف آن كه چون كتب یهودان را فرنگان می‌سازند، در اكثر جاهای آن كتب بطلان اعتقاد یهود و تقویت مذهب نصارا ثابت می‌شود، باز یهودان دل خود را خوش می‌كنند و می‌گویند كه ما تورات موسی را داریم، پس معلوم است كه یهود چون از بی‌كتابی عاجز مانده‌اند از نصارا این كتب خود را گرفته‌اند.»
در جای دیگری نیز از مفاسد پاپ‌های روم از زبان یك نویسنده هندی مطالبی نقل می‌كند: «و اما از برای آن كه این گفتار مرا كه درباره این ریم‌پاپایان كفار در اینجا تقریر كردم نصارا نپندارند كه محض ادعاست، مناسب است كه در اینجا اسنادی چند كه لودی ویكوس دیدیو نصرانی در كتاب خود كه به ردّ كتاب پادری جرانیم شویر كه در شهر اگره بفرموده اكبرشاه نوشته، ایراد كرده است و آن كتاب بالفعل در نزد كمترین است به تحریر درآوریم زیرا كه چنانچه لودی ویكوس دیدیو مزبور در آن كتاب نوشته است. ظاهرا اكبرشاه مذكور
ص: 1034
در مذهب تسنن میل بی‌مذهبی بهم رسانیده صوفی شده بود و بنابر اتحادی كه ما بین تصوف و نصرانیت هست رغبت به آن بهم رسانیده، به او گفته بود كه آنچه اعتقادات نصارا درباره حضرت عیسی است به تحریر درآورد و لویدی ویكوس دیدیو مزبور ردّی بر آن كتاب كه پادری جرانیم شویر تصنیف كرده بود و در آن كتاب تقدیس ریم پاپایان خود را به ثبوت رسانیده بود نوشته، آن كتاب را باطل كرده است و در آن بین، از كتب اخبار و تواریخ همان مردم ریم پاپا مذهب، نیل [سیاهی] رسوائی بر روی پاكی و خوبی هر یك از ریم‌پاپایان ایشان كشیده است، زیرا كه نصرانیان ریم پاپا مذهب بر این اعتقادند كه ریم پاپا چون جانشین حضرت عیسی است، اگر چه گناه می‌كند، اما آن گناهی كه ایمان را زایل گرداند از آن سر نمی‌زند و پادری لویدی ویكوس دیدیو مزبور چون این معنا را در ماده ریم پاپا انكار دارد، بنابر این در كتاب خود رد اعتقاد پادری جرانیم شویر را كه از ریم‌پاپایان است كرده به اسناد كتب خودشان مدعای خود را به ثبوت رسانیده است، و هر چند مثل مشهور است كه كارد دسته خود را نمی‌برد اما در این ماده بریده است، زیرا كه نصرانیان خود به خود بر هم افتاده، آن مطلبی را كه ما در رد فلیپ پادری و نصرانیان فدویان او ادعا می‌كردیم، ثابت كرده‌اند.
پس عبارت لویدی ویكوس دیدیو پادری این است كه در صفحه چهارصد و چهل ششم كتاب پادری جرانیم شویر نوشته است و خطاب به او كرده می‌گوید كه، ای پادری! تو ادعا كرده‌ای كه چون حضرت عیسی به شمعون الصفا فرموده است كه من از برای تو دعا كرده‌ام كه ایمان تو نقصان نپذیرد، پس تو برادران خودت را در ایمان قوی گردان و بنابراین اعتقاد داری كه ریم‌پاپایان كه ایشان را از شمعون بیرون آمده می‌دانی گناهی كه باعث زوال ایمان ایشان شود نكرده‌اند تا امروز، حالا بگو كه به چه رو این ادعا را كرده‌ای و به این دروغ قبیح نه تنها به مردم مشرق بلكه به ما هم كه مغربی می‌باشیم از برای پوشانیدن كفر و قباحت‌های ریم‌پاپایان خود جرأت نموده و به عیسایی كه خداست چیزی بسته‌ای كه به علاوه آن كه نگفته است، هرگز در خاطرش خطور هم نكرده بود، پس بگو كه در كجا و در چه وقت و در چه مقام عیسایی كه خداست این را به شمعون جانشین خود گفته است و چون می‌تواند جانشین داشت آن كسی كه همیشه زنده است و هرگز منصب خداوندی خود را از خود جدا نكرد.
و اما هرگاه كه حضرت عیسی آنچه ادعا می‌كنی گفته باشد، باری همین ادعا را بكن كه شمعون جانشین او بود نه آنكه همه ریم پاپان تو، زیرا كه از كجاست كه اینكه می‌گویی كه هر ریم پاپایی از شمعون بیرون آمده است راست است و حال آنكه هرگز راست نبوده است و از راستی بسیار دور می‌باشد آنچه می‌گویی كه ایشان گناهی كه سبب نقص ایمانشان
ص: 1035
می‌باشد نكرده‌اند، زیرا كه هر یك از ایشان گناهان چند كرده‌اند كه ایمان هزار فرسنگ از ایشان دور رفت، چنانچه ترتولیانوس [Tertullian[ كه از مشاهیر علمای شماست در كتابی كه به رد شخصی مرسین [Marcion[ نام نوشته است اقرار دارد كه زفرینوس [Zephyrinus[ پاپا كه به كویی [كذا] مشهور است مذهب كفّار را حق دانست و اوزبیوس [Eusebius[ كه از بهترین علمای شماست در كتاب خود نوشته است كه مرسلینوس پاپا از واهمه اینكه مبادا او را بدار بكشند از برای بت‌های هنود قربانی كرد و جرانیم مشهور- ترجمه كننده كتب- در كتاب تواریخ و كتابی كه ذكر عظمای دین خود را در آن كتاب كرده است نوشته است كه لیبریوس [Liberius[ پاپا و فلیكس [Fiberius[ پاپا- كه او را فلیكس دویم می‌گویند- هر دو به مذهب هریانی [Heretics[ بودند و این هریانی مردمی‌اند كه حضرت عیسی را خدا نمیدانند بلكه می‌گویند كه پسر خداست و بهترین مخلوق پروردگار بود و آن بدن را از برای خود گرفته، مدتی كه در دنیا زنده بود از قبیل روح در آن بدن زندگانی كرد و این اعتقاد در میان همه فرق نصارا كه امروز در زمین می‌باشند كفر عظیم بوده است و هست. و ایضا نوشته است كه ویرجیلیوس [Vigilius[ پاپا پیروی كرد ایوتیكوس [Eutyches[ را و مذهب او را اختیار نمود و از قبیل او اعتقاد داشت كه عیسی كلام اللّه نبود بلكه چیزی بود از او جدا؛ و می‌گفت كه، بدن عیسی از قبیل ابدان افراد انسان نبود بلكه بدن او بدن نورانی و مثالی بود كه از آسمان آورده بود و همین، به ظاهری نه حقیقة از مریم متولد شده بود؛ و نیز انكار می‌كرد كه در عیسی دو ذات یكی ذات الهی و دیگری انسانی به یك وجود موجود شدند كه همه این مراتب در دینی كه امروز نصارا دارند كفر می‌باشد. و ملكیار در كتابی كه او را به كنتاریا می‌نامند، نوشته است كه حناریوس [Honorius[ پاپا- كه او را حناریوس اول می‌گویند- كافر شد و استفنوس [Stephanus[ پاپا كه او را استفنوس ششم می‌گویند همه آن احكامی را كه ریم پاپای پیش از او فرموده بود، باطل كرده حكم فرمود كه هر كه آنچه او حكم كرده است قبول كند لعنتی باشد.
و جوانس [John[ پاپا بخلاف او، هر حكمی كه استفنوس كرده بود باطل نموده، حكم نوشت كه هر كه احكام استفنوس پاپا را قبول كند لعنتی باشد. و فمراروس پاپا در وقتی كه پاپا شد، حكم كرد كه هر كه آنچه را كه جوانس پاپا و سرجیوس پاپا حكم كرده بودند قبول كند لعنتی باشد، چنانچه در كتابی كه او را پیلاتینه می‌گویند نوشته شده است- و آن كتابی است كه از او معتبرتر كتابی ندارند. و چنانچه مرتینوس پولانوس در كتاب خود نوشته است كه سیلوستر [Sylvester[- كه او را سیلوستر دویم می‌گویند- ساحر بوده است و آخر شیطانی كه با او اختلاط داشت او را به وضع بسیار زشتی كشت. و چنانچه برانی كردینالس كه از آنان بود كه ریم پاپایان را بقرعه تعیین می‌كنند، در كتاب خود نوشته است كه گریگاریوس
ص: 1036
[Gregiry[ پاپا كه او را كریكاریوس هفتم می‌گویند، از همه آن‌ها بدتر بود، زیرا كه ملحد شده، به خدا و آخرت مطلق اعتقاد نداشت. و یوحنس كه او را یوحنس بیستم می‌گویند نیز كافر بوده، زیرا كه می‌گفت كه، ارواح انسانی از قبیل ارواح باقی حیوانات بر طرف می‌شوند.
و یوحنس بیست و سیم چنانچه در باب دویم كتاب كنسلیارون مذكور است آشكارا در میان همه مصلحت كنندگان رومه در بالای تخت شمعون آخرت را انكار كرد.
پس با وصف این همه كفر و زندقه ریم پاپایان، تو ای پادری جرانیم شویر! شرمنده نشدی از آنچه در كتاب خود نوشتی كه هیچ ریم پاپا گناهی كه او را از ایمان بدر برد نكرده است؟ تا اینجا ترجمه كلام لود ویكوس دیدیو نصرانی است كه درباره پاپایان رومه فتوی داده، به اسناد كتبی كه در میان نصرانیان ریم پاپا مذهب، معتبر است نوشته است.

مؤلف و جزیره خضراء

مؤلف به تناسب بحثی كه درباره امام زمان علیه السلام در كتب نصارا دارد، و پیش از این شرحش را آوردیم، بحثی هم درباره جزیره خضراء مطرح كرده و از جهاتی تازگی دارد. او در این زمینه به مقایسه آنچه در میان نصارا درباره جزیره خضراء وجود دارد با خبر مربوطه در برخی از منابع شیعه پرداخته كه مطالعه آن‌جالب است. او پس از اشاره به محل تولد خود كه پیش از این نقل كردیم، چنین ادامه می‌دهد:
پس باید دانست كه در آن دیاری كه نزدیك پرتگال است، جزایر چند هستند كه آن جزایر امروز در تصرف پادشاه پرتگال می‌باشد و از اصل شهر پرتگال تا آن‌جاده پانزده روز راه دریاست و در طرف آن جزایر به یك سمت، قدری از ولایت ینگی دنیا كه او را بایّه می‌نامند كه به همان پادشاه پرتگال تعلق دارد، یك جزیره هست كه او را جزیره غیب می‌گویند كه اكثر مردم كه در آن سمت دریا تردد می‌كنند آن جزیره را می‌بینند. و بعضی جماعت پرتگال این اعتقاد را دارند كه یكی از پادشاهان سابق پرتگال كه او را سبستیانوس [Sebastianus[ 1¬ نام بود كه در جنگ پادشاه مراقوس [مراكش] كه یكی از پادشاهان عرب مغرب بود با همه قوشن خود كشته شده است، می‌گویند كه در آن جزیره در غیب است از برای آنكه در آخر الزمان خروج كند و تمام دنیا را مسخّر كرده یك دین و یك پادشاه در همه روی زمین قرار بگیرد.
______________________________
(1). پادشاه پرتغال (زندگی از 1554- 1578) كه برای جنگ به مراكش رفت و در القصر الكبیر كشته و بدنش مفقود گردید. گروهی مرگ او را منكر شدند و فرقه‌Sebastianismبنیان‌گزاری كردند. پیروان این طریقت می‌گویند شاه غایب تا ظهور مجدد خود در جزیره‌ای جادو شده باقی خواهد ماند. اندكی پس از این ماجرا سه نفر مدعی آن شدند كه سبستیانوس هستند.
ص: 1037
پس قطع نظر از این كه چون آن جماعت پرتگالیان به این اعتقادند، حكایت‌های بسیار از آن جزیره در كتب سیر و اخبار ایشان خوانده‌ام و از كسان بسیاری از فرنگان كه آن جزیره را دیده‌اند نیز شنیده‌ام كه می‌گفتند كه ما وقتی كه به آن حوالی می‌رسیم از دور جزیره می‌بینیم بسیار سبز و خرم كه آدمی از نگاه كردن به آن سیر نمی‌شود و اما همین كه به آن نزدیك می‌شویم از نظر ما غیب می‌شود. و یكی از فرنگان پرتگال كه در آن بندر بایّه كه یكی از بنادر ینگی دنیاست متولد شده بود و در بلده لار نزد ایلچی یمن ترقی معكوس كرده، زیدی مذهب گشته، به اتفاق او به اصفهان آمده، فقیر او را به نور حضرات ائمه معصومین هدایت كرده، او را شیعه نمودم و در مدتی در بنده خانه بسر می‌برد در باب آن جزیره به اضافه آنچه نقل شد از آن مرد شنیدم و مكرر در اثنای حكایت آن جزیره می‌گفت كه، من خود و همه آنانی كه در بندر بایّه می‌باشند، آن جزیره را دیده‌ایم؛ زیرا كه به ما نزدیك است و هر كس كه می‌خواهد او را ببیند، در اول طلوع صبح در بالای یكی از منارهای كلیساهای آن‌جا رفته به طرف دریا نگاه می‌كند، پس از یك طرف آن جزیره را می‌بیند در نهایت وسعت و سبزی و خرّمی كه گویا بهشت عنبر سرشت است و هم چنین پیداست تا آنكه آفتاب طلوع كند و چون كه آفتاب طلوع كرد و قدری بلند شد، آن جزیره از نظر ناپدید می‌شود.
و نقل‌های غریب دیگر نیز كمترین در باب آن جزیره از مردم شنیده‌ام و در كتب ایشان خوانده‌ام و پرتگالیان، چنانچه گفتم، اعتقاد دارند كه سبستیانوس پادشاه كه مذكور شد، با لشكر خود در آن جزیره غیب است و در آخر الزمان با همه آنانی كه به همراه او به جنگ پادشاه مراقوس رفته بودند، ظهور خواهد كرد و شیطان در این اعتقاد، ایشان را به مرتبه‌ای ثابت قدم نموده است كه پول به هم دیگر به قرض می‌دهند و سند می‌گیرند كه این مبلغ را در وقتی كه سبستیانوس [Sebastianus[ پادشاه ظهور كند به این قدر اضافه ادا نمایند، و بسیاری از ایشان هستند كه دولت بسیاری داشته‌اند و به سبب این اعتقاد، از بس كه پول به وعده ظهور سبستیانوس به مردم به قرض دادند، پس چون آن وعده بسر نرسید در كمال پریشانی و فلاكت می‌باشند. و بنده خودم دیدم كه یكی از اینها بنابر تأویلات و استخراجات و علامات كه نقل آن‌ها در كتب اهل اسلام در باب ظهور و علامت زمان خروج صاحب الامر- صلوات الله علیه- هست، زمان خروج سبستیانوس را به مرتبه‌ای نزدیك دیده بود كه وقتی معیّن برای آن قرارداد و جمع كثیری را طلبیده، مهمانی عظیم مهیّا كرد و شمع بسیاری روشن ساخت و منتظر آن بود كه سبستیانوس ظهور كند و بیاید؛ و اما چون این حكایت در بسائین واقع شد كه یكی از بنادر هند است كه در تصرف پرتگالیان می‌باشد و اعتقاد او این بود كه این پادشاه غایب، اوّلا در پرتگال ظاهر خواهد شد، پس بعد از یك سال كه خبر از
ص: 1038
اصل پرتگال آمد كه معلوم شد غلط كرده بود و مهمانی و سایر اخراجات كه كرده بود از كیسه او رفت و با وجود این باز دست از آن اعتقادی كه داشت، برنداشت. و از بس كه در كتب ایشان عبارات بسیار هست كه دلالت بر آن می‌كند كه در آخر الزمان شخصی كه از جانب خدا در آن جزیره مذكور در غیب است باید كه ظهور كنند با آنانی كه همراه او هستند و دنیا را تمام مسخّر كرده، در همه دنیا خود به تنهایی پادشاه باشد و دین‌ها همه به دین او برگردند، این است كه شیطان ایشان را به سبستیانوس دلالت كرده، در این اعتقاد بسیار جازم‌اند؛ پس كمترین بعضی از آنچه در كتب ایشان در باب آن جزیره مضبوط بود نقل كرده‌ام و از آن حكایت‌هایی كه در كتب دیگر هست به همین یك نقل اكتفا می‌كنم.
پس باید دانست كه جماعتی از پرتگال كه آن اعتقاد را درباره سبستیانوس دارند، از برای اثبات مدعای خود هرچه در باب آن جزیره از مردم معتبر می‌شنوند به شهادت و اسناد در كتب خود ضبط می‌نمایند و از زمان كشته شدن سبستیانوس تا حال هرچه رو داده است در باب آن جزیره ضبط كرده‌اند و از آن جمله نقل كرده‌اند كه وقتی از اوقات، جمعی از تجاران، كشتی خود را از گندم بار كرده، به سمت یكی از آن جزایر كه مذكور شد كه در تصرف پادشاه پرتگالند، روانه شده بودند. و در وقتی كه بجایی رسیدند كه آن جزیره كه در میان آن جزایر به جزیره غیب مشهور است به آن‌جا نزدیك بود، اهل كشتی دیدند كه آن جزیره از دور پیدا شده و مردی میانه بالا و گندمگون كه ریش او سیاه و سفید بود از جزیره مذكور جدا شده در بالای آب، رو به كشتی می‌آید و چون آمد تا آن كه به قدری فاصله میان او و كشتی ماند، به زبان پرتگالی فصیح صدا زده پرسید كه، صاحب این كشتی كیست؟
صاحب كشتی به كنار كشتی آمده جواب داد كه منم. آن شخص پرسید كه، متاعی كه در این كشتی بار كرده چه چیز است؟ جواب داد كه، گندم است. آن شخص گفت: این گندم را اراده داری كه به كجا برده بفروشی؟ صاحب كشتی گفت كه، به فلان جزیره می‌برم و در آن‌جا خواهم فروخت. آن شخص پرسید كه، اصل سرمایه كه این گندم را خریده چند است و آنچه بارهای دیگر كه به آن جزیره سفر كرده‌ای، این قدر گندم را فروخته، منافعش چند می‌شده است؟ صاحب كشتی جواب داد كه، اصل سرمایه این گندم فلان مبلغ است و هر وقت كه گندم به آن جزیره برده‌ایم از قرار دو ده یك از برای ما اضافه بر رأس‌المال منافع حاصل می‌شده است. آن شخص فرمود كه، اگر من در اینجا سرمایه شما را با دو ده یك منافع به شما بدهم این گندم را به من خواهید فروخت؟ صاحب كشتی در جواب گفت كه، چرا نفروشیم، زیرا كه اگر در اینجا بفروشیم تصدیع نكشیدن نصفه راه صرفه ما می‌شود و بعد از این به ولایت خود رفته به آن مبلغ سرمایه، بار دیگر گندم خریداری كرده به آن جزیره می‌بریم. القصه آن شخص به صاحب كشتی فرمود كه پس دو نفر را در میان
ص: 1039
سنبوك كوچك كه در عقب كشتی بسته داری سوار كن و بفرست تا قیمت و منافع را به ایشان تسلیم كنم.
پس صاحب كشتی دو نفر از معتمدان عمله خود را در سنبوك سوار كرده نزد آن شخص فرستاد. چون نزدیك به او رسیدند، آن شخص دست در جیب خود كرده، كیسه‌ای بیرون آورده، تسلیم ایشان نمود و آن دو نفر چون زر آن كیسه را شمردند، دیدند كه همان مبلغ بی‌كم و زیاد در آن كیسه بود. پس صاحب كشتی را صدا زدند كه قیمت گندم و منافع آن را تماما در تصرّف خود داریم و صاحب كشتی از آن شخص پرسید كه پول را دادی، پس گندم را در هر كجا كه می‌خواهی بفرما تا ببریم و خالی كنیم. آن شخص گفت كه، تمام گندم را در دریا بیندازید كه مرا قبول است. پس صاحب كشتی تعجب كرده گفت كه، پول خود را داده گندم را خریدی، پس گندم را به دریا ریختن چه صورت دارد؟ آن شخص فرمود كه، خاطر جمع دار كه چون او را به دریا بریزید، به من خواهد رسید. پس صاحب كشتی به عمله خود فرمود كه تمامی آن گندم را به دریا انداختند و آن شخص در روی آب ایستاده انتظار می‌كشید و همین كه جوال آخر ریخته شد رو از كشتی گردانید، به سمت جزیره روانه شد، اما صاحب كشتی از این حال تعجب كرده، قوّت طامعه‌اش به حركت آمد، چند نفر از كسان خود را با یراق در سنبوكی نشانده روانه نمود و گفت: بروید و جاسوسی بكنید و خبر بیاورید كه ببینیم كه در این جزیره چه جماعتی ساكن می‌باشند تا آن كه اگر مقدورم شود خود این جزیره را به جنگ مسخّر كنم و اگر نه پادشاه خود را خبر كنم كه قوشن فرستاده او را مسخّر سازد. پس آن جماعت با یراق جنگ از روی احتیاط روانه شده، همین كه آن مرد داخل جزیره شد و ایشان نزدیك بود كه به جزیره برسند، ناگاه دیدند كه آن جزیره پیدا نیست و هر چند به اطراف و جوانب نگاه كردند به غیر از دریای بی‌منتها چیزی دیگر به نظر ایشان در نیامد. پس به كشتی برگشته هرچه دیده بودند به سركرده خود نقل كردند. همه اهل كشتی كه آن جزیره را دیده بودند تعجب زیادی كرده ناامید به پرتگال برگشتند و آنچه در آن سفر از برای ایشان رو داده بود نقل كردند. پس آن جماعتی كه در باره سبستیانوس اعتقاد داشتند كه در جزیره غیب انتظار خروج می‌كشد، هرچه از ایشان شنیدند در كتابی كه احوال آن جزیره را در آن ضبط می‌نمودند، این قصه را نیز داخل كردند.
پس از این نقل و از این عبارت كه حق تعالی در كتاب شعیای نبی در شأن حضرت صاحب الامر فرموده است كه بخوانید قصیده تازه را از برای صاحب و بدانید كه تعریف او در انتهای زمین بخصوص شماها كه پایین می‌آیید در دریای جزایر و نزد ساكنان آن جزیره است به ظهور پیوست كه آن جزیره كه در آخر دیار مغرب است و فرنگان در بعضی از شكل‌های دنیا كه ساخته‌اند آن جزیره را نزدیك به جایی كه او فینستره نامیده‌اند، یعنی
ص: 1040
انتهای زمین شكل او را می‌كشند و در بعضی دیگر از شكل‌های دنیا كه می‌كشند در میان دریا و جایی كه آن جزیره دیده شده است این عبارت را می‌نویسند كه، اینسولا كوپرتا [Insula caperta[ یعنی جزیره غیب است، موافق است با آن جزیره خضرا كه شیعیان علی بن ابی طالب- صلوات الله علیه- اعتقاد دارند كه حضرت مهدی علیه السلام در آن‌جا سكنا دارد و هم چنانچه آفتاب، وقتی كه در زیر ابر پنهان است، باز روشنی به اهل دنیا می‌دهد و هر چند خودش در فلك مركوز و نفع خود را به هر زمینی كه روئیدن گیاه و اشجار سبز و پر نفع است می‌رساند، آن حضرت نیز اگرچه در جزیره خضرا سكنا دارد؛ اما از پرتو وجود او دنیا معمور و نفع او به هر نزدیك و دور می‌رسد. پس ثابت است كه دین شیعه كه از حبیب رب العالمین و دوازده نفر پیشوایان دین آن جناب فراگرفته‌اند، بنابر آنچه در كتب نصارا تا امروز از برای اتمام حجّت بر ایشان از جانب الله تعالی نوشته شده است، هم ثابت می‌شود كه حق و صدق است و هرچه دین دیگر كه در دنیا اختراع شده است كه به خلاف مذهب شیعه می‌باشد و حتی مذهب نصارا كه با وجود آنكه این قدر اسناد در كتب خود نوشته دارند هنوز بینا نمی‌شوند، باطل و پوچ می‌باشند.
و اما چون در اینجا سخن مقام و مسكن حضرت صاحب الامر- صلوات الله علیه- در میان آمد و ادعا كرده بودیم كه آنچه در كتب نصارا در باب آن جزیره غیب مضبوط است بعینه همان است كه در كتب اهل اسلام در باب جزیره خضرا كه مقام و مسكن حضرت صاحب الامر علیه السلام است مسطور می‌باشد، پس مناسب آن است كه آنچه در باب مسكن حضرت صاحب الامر علیه السلام در كتب اهل اسلام مذكور است در اینجا نقل كنیم؛ و اما چون همه را نقل نمودن باعث تطویل می‌شود، پس به همین دو سه نقلی كه مرحمت و مغفرت پناه رضوان آرامگاه افضل الفضلائی جامع الاصول و الفروع آخوند مولانا محمد باقر مجلسی- رفع الله درجاته- در كتابی كه او را به تذكرة الائمه موسوم ساخته است به اسناد معتبره از كتب معتمده و اقوال ثقات نقل كرده است، اكتفا می‌نماییم، زیرا چنانچه نور آفتاب احتیاج به اثبات ندارد، ثبوت امامت و اثبات جای اقامت حضرت صاحب الامر- صلوات الله علیه- نیز از بس كه در كتب اهل هر ملتی دلالت بر آن هست محتاج به شاهد و بیّنه نیست. نهایت از برای تزیین كتاب ذكر جای اقامت آن آفتاب عالمتاب را در اینجا مناسب دانستیم. پس نقل مزبور این است كه در «كتاب نزهة الناظر «1» مسطور است كه حضرت صاحب علیه السلام در جزیره‌ای از جزایر مغرب است و ...».
______________________________
(1). چند عنوان با این نام در ذریعه 24/ 125 آمده كه به نظر می‌رسد مقصود كتاب نزهة الناظر محمد بن سلیمان بحرانی است كه تقریبا معاصر خود مؤلف است. شیخ آقابزرگ از وجود یا عدم وجود كتاب خبر نداده است. درباره او نك: آقابزرگ، الكواكب المنتثره، ص 673
ص: 1041
سپس آن روایت را به تفصیل نقل می‌كند.
علی قلی در جای دیگری كه به تفصیل درباره كربلا و شهادت امام حسین علیه السلام سخن گفته و نظر رایج آن عهد كه آن حضرت خود را فدای امت كرده بیان نموده- و قاعدتا از اندیشه‌های پیشین خود نیز درباره مسیح در این باره بهره برده- اشاره به سفر خود به عتبات و زیارت آن اماكن متبركه دارد «زیرا كه بحمد الله و المنة وقتی كه به زیارت آن امام مظلوم سرافراز گشتم و غبار آستان او را توتیای چشم امیدواری خود نمودم، هر چند تفتیش این معنی را كردم سوای آن وارث علوم اولین و آخرین كه در آن‌جا به آستانه بوسی او مشرّف گشتم، كسی دیگر را در آن‌جا نیافتم.»

نثر فارسی كتاب‌

مطالعه كتاب حاضر نشان می‌دهد كه متن آن ادیبانه نوشته شده و مؤلف بر زبان فارسی تسلط كامل داشته است. هم چنین باید توجه داشت كه سراسر كتاب ادبیات یك نواختی دارد بلكه سایر آثار مؤلف نیز با همین قلم نوشته شده است. این شبهه وجود دارد كه مؤلف مطالب را تقریر یا تهیه كرده و كسی آن را نگارش یا ویرایش كرده باشد. از سویی بعید می‌نماید كه كسی تا این اندازه با او همراهی كرده باشد و می‌توان انتظار داشت كه در این صورت باید نامی از وی برده می‌شد. از سوی دیگر بعید است كه یك اروپایی تا این اندازه توانسته باشد بر زبان فارسی تسلط یابد. سبك كتاب كاملا تحلیلی است و به هیچ روی با نوشته‌های آن دوره كه عمدتا حدیثی و اخباری است سازگاری ندارد. به این نكته نیز باید توجه داشت كه مؤلف طی دو دهه شغل مترجمی رسمی شاه را داشته و طبعا به ظرایف زبان فارسی آشنا شده است. می‌دانیم كه ادبیات حاكم بر دبیرخانه شاه، ادبیات مغلق فارسی بوده و ترجمه آن نامه‌های كذائی بدون تسلط بر زبان فارسی ناممكن بوده است.
به هر روی وی از امثال و اشعار نیز تا اندازه‌ای بهره برده و این به هر روی اگر از طرف خود او تحریر شده باشد، نشان از نبوغ خاص او در یادگیری زبان فارسی دارد. در اینجا به برخی از این كاربردها اشاره می‌كنیم. وی پس از نصیحت مسیحیان، كلامش را با این شعر خاتمه می‌دهد كه:
مراد ما نصیحت بود و گفتیم‌حوالت با خدا كردیم و رفتیم در جای دیگری این مثل را آورده است كه «از كوزه همان برون تراود كه دروست». و در جای دیگر این مثل را كه «بنابر آنكه میراث خرس از سگ می‌باشد» و نیز این مثل را كه «آرزو از جوانان عیب نمی‌باشد» و نیز «نجس‌تر شود چون نجس، تر شود» و نیز «هرچه عوض دارد گله ندارد» و نیز «هرچه آن خسرو كند شیرین بود» و نیز این شعر كه:
یار در خانه و ما گرد جهان می‌گردیم‌آب در كوزه و ما تشنه لبان می‌گردیم
ص: 1042
و نیز این شعر كه:
چراغی را كه ایزد برفروزدهر آن كس پف كند ریشش بسوزد و در جای دیگر آورده: درست گفته‌اند كه:
آن را كه به كربلا گذار است‌با آتش دوزخش چه كار است تمثیل‌های نسبتا جالب در موارد دیگر هم بكار رفته است. به عنوان نمونه درباره ترجمه لاتینی تورات می‌نویسد: «زیرا كه ترجمه‌ای كه این ملعون كتب سماوی را كرده است، به آن می‌ماند كه كلافه ابریشم رنگین بسیار خوبی به دست دیوانه‌ای افتاده، مدت مدیدی به آن بازی كرده باشد و بعد از آن كه مرد عاقلی آن ابریشم را از دست دیوانه چنینی ربوده، خواهد كه سر رشته آنرا پیدا كرده قدری از آن ابریشم را به كار برد.»
بكار بردن كلماتی چون «یوسف سرا پایین شد به سوی مصر» و یا بكار بردن تعبیر سوفال برای خوشه‌ای كه گندم در درون آن مانده، و نیز تعبیر «وكیل كاروبار خانه خود» و هم چنین تعبیر «قسمت و نصیب» و «عامو» بجای «عمو» و نیز «اختلاط» به معنای صحبت كردن نشان می‌دهد كه او در اصفهان اصطلاحات خاص اصفهانی را نیز یاد داشته و بكار برده است.

نسخه‌های سیف المؤمنین‌

از این كتاب سه نسخه می‌شناسیم. نخست نسخه شماره 673 كتابخانه آستان قدس رضوی.
این نسخه 429 برگ دارد. برگ اول و آخر آن افتاده است. برگ آخر را شیخ محمد زائر حائری كاظمینی در سال 1315 بازنویسی كرده است. اصل كتاب باید از دوره صفوی یعنی قرن دوازدهم باشد. خط كتاب كاملا شبیه به نسخه مسجد اعظم قم است و گویا یك كاتب داشته است. نسخه دیگری از آن در اصفهان بوده است. این نسخه را علامه محقق سید محمد علی روضاتی در سال 1394 قمری (سوم مرداد 53) ملاحظه كرده و گزارش آن را نوشته است. در حال حاضر روشن نیست این نسخه در اختیار كیست. در گزارش مختصر آقای روضاتی آمده است كه كاتب این كتاب محمد حسین بن مرحوم محمد علی الابهری جی الاصفهان (كذا) فی تاریخ روز سه‌شنبه خامس عشر شهر ربیع الاخر 1123. ایشان افزوده كه از نسخه بدست می‌آید كه با اصل آن مقابله شده است.
نسخه سوم كه شبیه نسخه كتابخانه آستان قدس است نسخه موجود در كتابخانه مسجد اعظم قم است كه به شماره 1675 در فهرست ثبت شده است. شمار صفحات آن در حدود 900 صفحه رحلی است. اساس كار ما در چاپ این كتاب بوده است. «1»
______________________________
(1). این كتاب در سال 1375 توسط انتشارات انصاریان در قم نشر یافت.
ص: 1043

30 پاره‌ای مسائل دینی- فرهنگی روزگار صفوی در آثار محمد تقی مجلسی‌

مقدمه‌

خاندان مجلسی، یكی از خاندان‌های علمی برجسته دوره میانی و نهایی صفوی است. دو چهره برجسته آن، یكی مرحوم آخوند ملا محمد تقی مجلسی (1003- 1070) «1» مشهور به مجلسی اول و دیگری فرزندش علامه محمد باقر مجلسی (م 1110) هر دو از رجال علم و عمل در این دوره می‌باشند. آن‌ها و فرزندان و نوادگانشان در طی چند قرن، خاندان بزرگی را تشكیل داده‌اند.
مجلسی اول، كه نزد شماری از علمای برجسته این دوره به مانند ملا عبد الله تستری و شیخ بهائی شاگردی كرده، نقشی محوری در رشد علوم دینی در جامعه ایران داشته و در نهایت فرزندش یكی از اساسی‌ترین نقشها را در شكل‌دهی به علوم دینی و مذهبی این دوره بر عهده داشته است. تفاوت میان این دو عالم، علی‌رغم گرایش اخبارگرایی بالنسبه معتدل هر دو، تمایلات عارفانه و تا حدی صوفیانه پدر در برابر گرایش‌های تند علامه در برابر تصوف و اندیشه‌های باطن گرایانه است. اما در بعد توجه به اخبار و احادیث و مطرح كردن فقه حدیثی، هر دوی آن‌ها روشی واحد را دنبال كرده‌اند. با این حال، هر دوی آن‌ها- و طبعا فرزند با تأثیر از پدر- تأكید دارند كه راه وسط را انتخاب كرده‌اند. «2» از عباراتی كه از قول مجلسی اول در این مقال خواهد آمد، اندازه وفاداری به این راه وسط روشن خواهد شد.
مجلسی اول، چندین تألیف برجسته و مفصل دارد كه از آثار خوب دوره پربار صفوی است. در كنار آن تألیفات كم حجمی هم دارد كه به اجمال فهرستی از آن‌ها را بیان می‌كنیم:
______________________________
(1). در قصص خاقانی (ولی قلی شاملو، 2/ 38) سال درگذشت وی 1073 آمده است.
(2). بنگرید به رساله مجلسی در پاسخ به سه سؤال در نوشتار: «رویارویی فقیهان و صوفیان در دوره صفوی» در همین مجموعه.
ص: 1044
روضة المتقین (چاپ شده در چهارده مجلد)، لوامع صاحبقرانی (چاپ اخیر در هشت مجلد) كه بحث آن خواهد آمد. رساله در نماز جمعه (ذریعه 15/ 68)، طبقات الرواة (15/ 148) شرح خطبه همام (13/ 226)، شرح زیارت جامعه (13/ 305)، شرح صحیفه (13/ 348)، شرح مشیخة الفقیه (14/ 66، 13/ 64، 11/ 290)، حدیقة المتقین فی معرفة احكام الدین لارتقاء معارج الیقین (6/ 389)، رجال المولی محمد تقی المجلسی (10/ 101)، الاربعون حدیثا (1/ 413)، مسؤولات (21/ 29، 2/ 77، چاپ شده در میراث اسلامی ایران، دفتر سوم، صص 485- 705)، احكام اهل ذمه (چاپ شده در میراث اسلامی، دفتر سوم، صص 711- 716)، حاشیه بر نقد الرجال تفرشی (6/ 227 چاپ شده با رجال تفرشی)، بخشی از اصول فصول التوضیح در نقد ردیه ملا محمد طاهر قمی بر تصوف (درباره آن نك: رویارویی فقیهان و صوفیان در دوره صفوی در همین مجموعه)، افعال الحج (ذریعه 2/ 206)، برهان العارفین (3/ 97)، ترجمه اقبال الاعمال (4/ 80)، تشویق السالكین (مختصر مستند السالكین) (4/ 192)، احیاء الاحادیث (1/ 307). آداب صلاة اللیل «صغیر و كبیر» (1/ 23)، پنجاه موقف (نسخه شخصی علامه حاج سید محمد علی روضاتی) رساله مجاهده (فهرست دانشگاه، 12/ 2770) و تعدادی رساله و ترجمه دیگر.
اجازات فراوانی هم از محمد تقی مجلسی مانده است كه برخی در بحار آمده و برخی هم نیامده است. گویا یكی از مفصل‌ترین آن‌ها اجازه چهل صفحه‌ای وی به آقا حسین خوانساری (ذریعه، 11/ 316) است.
خواهیم دید كه وی دست كم در دو مورد از لوامع، اشاره به تفسیر مجمع البحرین خود دارد كه در ذریعه از آن یاد نشده و در این باره كه آیا طرح تألیف آن به اتمام رسیده و اصولا نسخه‌ای از آن در همان دوران بوده یا در حال حاضر هست یا نه، آگاهی نداریم.
در سالهای اخیر چندین كتاب مفصل در شرح حال این خاندان، بویژه علامه مجلسی نگاشته شده كه ما را از دنبال كردن بحث در زندگی آن‌ها بی‌نیاز می‌كند. انتشار فیض قدسی از میرزا حسین نوری همراه با ترجمه فارسی آن، زندگی‌نامه علامه مجلسی در دو مجلد از مرحوم مصلح الدین مهدوی، زندگی علامه مجلسی از استاد علی دوانی و نیز علامه مجلسی از استاد حسن طارمی از جمله آثار پر ارجی است كه در این باره نوشته شده است. در این میان، مرحوم مهدوی، فصل خاصی از كتاب خود را (ج 2، ص 366 به بعد) به شرح حال مجلسی اول اختصاص داده است. شرح حال مختصری هم در آغاز روضة المتقین آمده؛ و البته لازم است تا درباره مرحوم آخوند محمد تقی مجلسی و نقش وی در این دوره و مسائل بحث‌انگیز مربوط به ایشان، به ویژه نزاعش با میرلوحی، تحقیق مستقلی صورت گیرد.
ص: 1045

لوامع صاحبقرانی و انگیزه تألیف آن‌

مجلسی اول، دو شرح بر كتاب من لا یحضره الفقیه اثر شیخ صدوق (م 381) نگاشته است.
نخست روضة المتقین به عربی كه در سال 1063 تألیف شده و در چهارده مجلد چاپ شده و كامل است. مجلد چهاردهم هم شرح مشیخه صدوق است. دوم «لوامع قدسیه یا لوامع صاحبقرانی» كه شرح كتاب من لا یحضر به فارسی است و از مهم‌ترین آثار آخوند ملا محمد تقی مجلسی به شمار می‌آید. تألیف این اثر ضمن سالهای 1065 و 1066 انجام شده است.
وی در لوامع به جز شرح، به ترجمه دقیق روآیات پرداخته و در نوع خود، در مكتب حدیثی شیعه، كاری بدیع پدید آورده است. حركت مجلسی اول در تدوین این دو اثر، در عصر میانی صفوی، سبب شد تا به تدریج فقه استدلالی اصولی، جای خود را به فقه حدیثی بدهد. نیمی از این اثر ضمن دو مجلد به سال 1331 قمری چاپ شده و در چاپ حروفی جدید همان بخش تا كتاب الحج ضمن هشت مجلد چاپ شده است. از نیمه دیگر آن، تنها از ربع نخست، نسخه‌ای در مكتبة التستریه در نجف برجای مانده و از ربع آخر، براساس گفته شیخ آقابزرگ، خبری در دست نیست. «1»
شرحی از خود مجلسی اول درباره تألیف این كتاب و انگیزه وی در دست است كه در ابتدای نسخه چاپی هم آمده است:
بدان كه چون غرض از كتاب رضای الهی بود و بسیار خائف بودم و بسیاری از فضلا مبالغه می‌نمودند تا عاقبت حضرت سید المرسلین را و حضرت امیر المؤمنین و سیدة نساء اهل الجنه اجمعین و سیدی شباب اهل الجنه و سید الساجدین- سلام الله علیهم اجمعین- را در واقعه «2» طویلی دیدم، در حالتی كه بیماری عظیمی روی داده بود و اطباء مأیوس شده بودند به بركت آن واقعه شفا یافتم و حضرت سید المرسلین صلی الله علیه و آله چند چیزی عطا فرمودند، از طعام و میوه بهشت از آن جمله سه سیخ طلا كه كباب بود و هر لذّتی كه تصور نكرده بودم در آن بود و به هر كس می‌دادم چیزی كم نمی‌شد و من به حضار مجلس می‌گفتم كه، من مكرر به شما نمی‌گفتم كه طعام بهشت صد هزار مزه دارد ... و چون دأب بنده است كه در هر مرتبه‌ای كه در واقعه به خدمت یكی از حضرات معصومین صلوات الله علیهم اجمعین می‌رسم، مدّاحی ایشان به لسان حال می‌كنم و ایشان تصدیق می‌فرمایند، در
______________________________
(1). آقابزرگ، ذریعه، 18/ 369
(2). واقعه به معنای خواب دیدن.
ص: 1046
این واقعه نیز عرض می‌نمودم كه تویی كه مظهر كمالات الهی، تویی كه مخزن اسرار الهی و تویی كه مقصودی از خلق كونین؛ و آن حضرت تصدیق می‌فرمودند. بعد از آن عرض نمودم كه، یا رسول الله! اقرب طریق به جناب اقدس الهی كدام است؟ فرمودند كه، آنچه می‌دانی. عرض كردم كه، از كدام طریق بروم؟ فرمودند: به همین راهی كه می‌روی ... بعد از صحّت، شروع در روضة المتقین شد و به اندك زمانی به اتمام رسید و باز شروع در این شرح شد و تا غایت، یك سال است با اشتغال بسیار قریب به صد هزار بیت نوشته شده و شرح صحیفه كامله و تفسیر مجمع البحرین نیز شروع شده است. امید از فضل الهی دارد كه همه تمام شود ... در واقعه‌ای دیدم كه عالمگیر خواهد شد كه در جمیع بلاد و اهل ایمان منتشر شود كه این شكسته را یاد كنید. (لوامع، 1/ 3- 5)
وی در كتاب روضة المتقین (13/ 234- 235) نیز شرحی از انگیزه خود در تألیف آن كتاب كه بیان همین خواب است بیان كرده است.
دوران ریاست علمی مرحوم آخوند، بیش از همه در دوران شاه‌عباس دوم (سلطنت از 1052 تا 1077) بوده و كتاب لوامع را به نام همین شاه تألیف كرده است. وی این دوره را، دورانی می‌داند كه «علمای دین مبین» «به میامین توجهات شاهنشاهی» توانسته‌اند تا در «ترویج شریعت غرّا» تلاشی كنند. از جمله «بهره این بی‌بضاعت» هم آن شده است كه «چون اخبار اهل بیت رسالت كه مشكات انوار علوم ربانی و مخزن حكم و اسرار فرقانی اند» و در دورانی طولانی «به جهت استیلای سلاطین جور و ائمه ضلال این علم شریف متروك و منسوخ گردیده بود» توانست تا قدمی در «احیای مراسم و تبیین معالم آن» بردارد، به طوری كه پس از آن، «اكثر علمای زمان متوجه ترویج و تحصیلش گردیده‌اند».
زمان تألیف كتاب، وقتی است كه مؤلف قدم در «اوایل خیابان عشر هفتم» زندگانی نهاده است ... [وی متولد 1003 است و كتاب هم در 1065 و 1066 تألیف شده است.]
اما این كه چرا در این شرح، زبان فارسی را انتخاب كرده، خود دلیلش را شرح داده است: از آن‌جا كه «ساكنان این دیار را تكلّم به لغت فارسی واقع می‌شود و هر یك از ایشان را تتبّع و تعلّم لغت عرب ممكن نیست، و به سبب این، بسیاری از این گروه از مطالعه كتب حدیث و شرح مذكور بی‌بهره بودند» از ناحیه «حكم نافذ الاذعان» «افق شهریاری» گفته شد تا «این فقیر كتاب مسطور را به فارسی ترجمه نمایم «و چون غرض كلی انتفاع عموم خلایق است، فارسی آن را قریب به فهم ایراد نموده متوجه عبارات مغلق و استعارات مشكل نگردم.» این اقدامی است كه بعدها فرزندش و بسیاری از عالمان دیگر این عهد در
ص: 1047
ترجمه و تألیف آثار فارسی دنبال كردند. نامی كه وی برای كتاب برگزیده همان لوامع صاحبقرانی است. (لوامع 1/ 12).

آگاهی‌های تاریخی، مذهبی و اجتماعی در لوامع‌

در اینجا مطالبی كه به نوعی در روشن كردن بخش‌هایی از تاریخ زندگی فرهنگی و اجتماعی و نیز گرایش‌های مذهبی موجود در عالمان شیعه دوره صفویه مؤثر است از كتاب لوامع انتخاب و عینا ارائه شده است. طبعا تقسیم‌بندی مطالب تا اندازه‌ای بسته به روح حاكم بر مطلب بوده است. در بخشی موارد، مانند خاطرات سفر حج، مطالب بیش از موارد دیگر است، اما در مواردی هم یكی دو مطلب بیش‌تر نیامده است. آشنایان با تاریخ اجتماعی، با مرور بر این مطالب در می‌یابند كه برخی از اظهار نظرها و اطلاعات ارائه شده تا چه اندازه از اهمیت برخوردار است.

خاطرات سفر حج‌

در سرطان و اسد در مكه معظمه و ما بین الحرمین و در مدینه مشرفه بودیم و جایی به گرمی آن‌جاها نمی‌باشد، چنان كه از جمعی كثیر شنیده‌ام و كمی آب نیز با آن جمع می‌شد گاهگاهی و هرگز چنین نشد كه مقدار آب مسح بر دست نماند [مقصود بعد از شستن دست و صورت.] (1/ 420)
مراد از مستضعف، جمعی‌اند كه حق را نمی‌دانند از سنیان و شیعیان غیر اثناعشری و به اندك احسانی یا كلامی از مذهب خود بر می‌گردند و امامی می‌شوند و باز اگر احسانی یا كلامی از سنیان بشنوند سنی می‌شوند. و این معنا را مشاهده نمودیم در اكثر سنیان بصره كه در شبی اراده كردیم در راه مكه كه چون شخصی فوت شده بود از جهت او استیجار حج كنیم، قریب به صد كس آمدند و ... كردند بر ثلاثه و چون دوازده امام را از ایشان می‌پرسیدیم بغیر از علی كسی را نمی‌دانستند تا آنكه بعضی اخوان مؤمنین مرا منع كردند كه در راه مكه هم چنین تقیه می‌كنی! و حال آن كه متوجه آن‌جایی كه بعد از آن به خیمه خود رفتیم و ظاهر بود كه همه سنی بودند. (2/ 379)
و بسیار بوده‌ام بر كوه ابو قبیس و دیده‌ام كه ایشان [شافعیه] نماز را پیش از وقت می‌كرده‌اند و حنفیه عكس ایشان نماز را آخر وقت می‌كنند. (3/ 15)
[در وصف فجر كه روشن شود بسان جامه مصریان می‌نویسد:] و در مكه معظمه مشاهده شد جامه‌های سفید مصری كه قریب به سفیدی برف است و در این بلاد به آن سفیدی كم می‌باشد و در سحری بار كرده بودیم از حله و نهر فرات، چنان ظاهر بود از جانب مغرب كه گمان كردیم صبح طالع شده است از طرف مغرب و تا كسی نبیند وجه
ص: 1048
تشبیه را در نمی‌یابد. (3/ 171)
[درباره ازاله نجاست از مساجد مشاعر مقدسه و مسجد الحرام]: ... بنابر این مشكل می‌شود آن كه متعارف عامه شده است كه در اندرون آن مسجد [خیف] قربانی بسیار می‌كنند و چون ازاله نجاست از مسجد واجب است، نهایت عسرت بهم می‌رسد، چنان كه این بنده را شد و لیكن دو چیز سبب خلاصی شد، یكی آن كه علما ذكر كرده‌اند كه جایز نیست احیای مشاعر عبادات مثل عرفات و مشعر و منی و مستند این قول بر این بنده ظاهر نیست، عمده این است كه مجرد دیوار دلالت بر مسجدیت ندارد با آن كه آثار مسجدیت در آن نیست بلكه خلافش هست كه آن ذبح انعام است؛ و وجه دیگر بر تقدیم مسجدیت، ممكن نیست ازاله، چنان كه در مسجد الحرام نیز ممكن نیست بلكه اگر كسی متعرض آن شود به او ضرر می‌رسد، خصوصا عجم كه نزد ایشان متهم‌اند به رفض. (3/ 228- 229)
اگر در مسجد الحرام همه سنیان در عقب امام مالكی نماز كنند و دست نبندند، هیچكس متعرض ایشان نمی‌شود و اگر عجمی در عقب مالكی دست باز نماز كند تا قتل همراهند با آن كه به اتفاق سنیان دست بستن واجب نیست و لیكن علمای ایشان می‌گویند كه اگر چه چنین است و لیكن دست باز نماز كردن علامت رفض است، پس البته این مرد صحابه را لعن می‌كند پس می‌بایدش كشتن. (5/ 219)
و در سنه «ظل حق» [1038] نیز چنین شد كه سیل آمد و از نو ساختند و سه سال بعد از آن به شرف حج بیت الله الحرام مشرّف شدم و علامت سیل ظاهر بود تا پای طاق‌های عمارات حول كعبه آمده بود و جمعی كثیر ذكر كرده‌اند كه همه پی‌های را برداشتند مگر ركن حجر را كه نتوانستند برداشتن، به حال خود گذاشتند. (7/ 27)
و این معنا مشاهد است كه تا كسی به حج نرفته باشد خداوند خود را چنان كه باید نشناخته است، چون در هر منزلی عقدها دست می‌دهد و حق سبحانه و تعالی به نحوی حل آن عقدها می‌نماید كه آدمی حیران می‌شود ... و در سالی كه بنده رفته بودم، فتنه‌های عظیم رو داده بود و در خصوص ما چنان شد كه میر حاج بصره از روی حماقت كارها كرده بود كه در مقام قتل و نهب عجم برآمدند و این شكسته متوجه حطیم شدم و تضرع نمودم كه همان‌جا اثر استجابت یافتم و حق سبحانه و تعالی آن بلاها را به سهولت زایل گردانید و چند سال بود كه باران كم می‌آمد در این بلاد. چون راه مكه مسدود شده بود و این ضعیف سعی‌ها نمود در فتح آن و چون متوجه این راه شدیم در منزل اول باران عظیم آمد و در حطیم نیز دعا كردم، الحمد لله از آن سال تا حال تنگی نشد و حصر نمی‌توانم كرد آنچه در این راه دیده‌ام و آنچه در مكه معظّمه مشاهده نمودم. (7/ 193)
اما آب [مكه] كه این ضعیف دیده است، نظیرش را در هیچ جا ندیده‌ام از شیرینی و
ص: 1049
گوارایی و مشتهی بودن و هم چنین فراوانی گوشت به مرتبه‌ای است كه با آن كه پانصد ششصد هزار گوسفند و گاو و شتر كشته افتاده بود، ندیدم كه فقیری گوشتی قاق كند، چون گوشت در مكه معظمه فراوان است. (7/ 227)
و آنچه این ضعیف در سفر مكه معظمه مشاهده نمودم این بود كه هر شب دوازده مرتبه آیة الكرسی خود می‌خواندم یا بنده زاده می‌خواند، آن شب كل حاج ایمن بودند و اگر شبی فراموش می‌شد، آن شب تا صبح خایف بودند و دزدان از ایشان چیزها می‌ربودند و در قافله فریاد بر آسمان می‌رفت. و چون آن وحشت را می‌دیدم، چون دوازده مرتبه خوانده می‌شد، یك مرتبه همه صداها فرو می‌نشست و از كوه كیلویه می‌گذشتیم و كوهستان بسیار بود و كجاوه به هزار بود [كذا]. هر روز كه دوازده مرتبه آیة الكرسی خوانده می‌شد، كجاوه بر كوه برنمی‌خورد و به سلامت بودند. اتفاقا روزی كه از كوهستان بیرون آمدیم و به صحرای هموار رسیدیم، مساهله كردم در خواندن. در آن روز كجاوه بسیار شكست تا باز خواندم ایمن شدیم. و در روزی اعراب از پیش قافله رفتند و كاری نساختند و حمله ما در عقب همه بود، ایشان متوجه ما شدند و چند شمشیری در حمله بود و تفنگی شكسته. بنده زاده شمشیر كشید با دو سه كس دیگر به ایشان. گفتم كه اعراب نیزه دارند و به نیزه شتران را پیش می‌كنند. شما آیة الكرسی بخوانید. همه شروع در آیة الكرسی كردیم تا رسیدند و تخمینا حمله ما یك فرسخ از حملها پست‌تر بود و چون اعراب نزدیك شدند، ایستادند یك مرتبه صدای تفنگی برآمد و از حمله ما نبود و حملهای دیگر پیش بودند. حق سبحانه و تعالی رعبی در دل ایشان انداخت و برگشتند و متوجه حمله آخری شدند كه پیش از ما بودند و چند شتر را با مردمش پیش كردند و همه را برهنه كردند و گفتند كه زخم نیز بر ایشان زده بودند. و بنده دو كس را مجروح دیدم. و این بنده آیة الكرسی را از اعظم معجزات حضرت سید المرسلین صلی الله علیه و اله می‌دانم و در هر حادثه كه واقع شد و خواندم آن بلا در ساعت بر طرف شد و چون سبب طول می‌شد اختصار نمودم و غرایب بسیار دیده‌ام. (7/ 417- 418)
[درباره باب الحزوره از باب‌های كعبه كه كجاست می‌نویسد:] و از جمعی از اهل مكه تفتیش كردم. گفتند: معلوم نیست كه كجا بوده است، و این شكسته در میان صفا و مروه تفحص می‌نمودم كه كوچه‌ای پیدا شد قریب به محاذی باب السلام. چون اندكی رفتم فضای عظیمی پیدا شد و دیدم كه گوسفند بسیاری كشته بودند و قصابخانه است و ظاهرا همان جا باشد. (7/ 644)
[درباره این مسأله كه اگر كسی روز عرفه به نزدیكی مكه برسد، تكلیفش آن است كه مستقیم به عرفات برود حج افراد بجا آورد یا آنكه قصد تمتّع كرده به سرعت به مكه رود و
ص: 1050
پس از انجام عمره وقوف اضطراری عرفات را درك كند و این كه این مشكل برای زمانی بوده كه میر حاج‌ها سنی بوده‌اند و ائمه به اجبار به عرفات می‌رفتند؛ چون اگر كسی در آن وقت به مكه می‌آمد، معلوم می‌شد كه شیعه است می‌نویسد]:
و همین واقعه بر ما واقع شد كه روز عرفه به حوالی مكه معظمه رسیدیم و امیر حاج بر سر دو راه ایستاد كه مردمان را به عرفات برد و جمعی از شرفا به استقبال آمده بودند و فرسخ را نمی‌دانستند كه چه مقدار است. ایشان می‌گفتند كه، اگر به مكه معظمه روید، عرفات را در نخواهید یافت و امیر حاج اتفاقا شیعه بود و موقوف برای بنده ساخت. و بنده متفكر بودم كه حج تمتع كنیم و اضطراری عرفه را دریابیم یا حج افراد كنیم. و در این تأمل بودم كه جمعی كثیر از شیعیان عرب كه حاضر بودند، استر بنده را پیش انداختند و استرداران همگی خود را به ما رسانیدند و بسیاری شتران ذلول كرایه كرده خود را به حج تمتع رسانیدند و مظنون شد عاقبت كه از سر دو راه تا به مكه معظمه سه فرسخ بود تقریبا و اگر حاجیان می‌آمدند اكثر را اختیاری عرفه فوت می‌شد، چنان كه جمعی با حمله روانه شده بودند بعد از ما. و اكثر حاج به عرفات رفتند و بعضی از صلحا كه داخل عرفات شده بودند، اندكی قبل از ظهر به گمان آن كه می‌توانند ادراك عمره كنند شتران ذلول از بدویان كرایه كرده بودند و در اثنای راه در مشعر الحرام به ما رسیدند و اكثر مردمان كه با بنده آمده بودند، چون به مكه معظمه رسیدند و در راه جفای بسیار كشیده بودند مشغول استراحت شدند و توقف از جهت ایشان نكردیم و عمره بجا آوردیم و خود را به تعجیل به عرفات رسانیدیم قریب به عصر. و بعد از آن ظاهر شد كه آن مشقت در كار نبود و بنده شكر می‌كردم كه الحمد لله هرچه شد بی‌اختیار بنده شد. (7/ 696- 697)
چندگاه قبل از این، یكی از فضلا مرد و حج نكرده بود. صالحی كه نهایت اعتقاد و مریدی داشت به آن عالم نقل كرد كه عجب واقعه‌ها دیدم و حیرانم كه چه معنا دارد. گفت:
در چندی روزی كه فلانی فوت شده بود، در واقعه [خواب] دیدم كه او را با یهودان بود و بعد از چند گاه دیگر او را در واقعه‌ای دیدم كه بسیار منوّر و خوب بود. نمی‌دانم كه چه معنا دارد. یكی از اخوان مؤمنین گفت: واقعه شما صحیح است. فلانی حج نكرده بود و از جهت او استیجار حج كردند. تا حج نكرده بود از جهت او حشرش با یهودان بود و چون از جهت او حج كردند، از آن عذاب خلاص شد و همین واقعه باعث شد كه جمعی كثیر به حج رفتند و توبه كردند از تأخیر حج. (8/ 155)
[در باب استحباب توقف در الحصبه واقع در ابطح]: و از اخبار ظاهر می‌شود كه در فضای ابطح بوده است و این شكسته در وقتی كه از منا می‌آمدم قریب به ابطح متصل به جبل ثور، صورت مسجدی را دیدم كه مردمان در آن‌جا می‌خوابیدند و گفتند كه مسجد
ص: 1051
حصبا این است و جمعی از علما ذكر كرده‌اند كه الیوم اثر آن مسجد نمانده است و آن مسجد قریب به قبور شرفا بوده است، از دست راست كسی كه از ابطح به مكه معظمه می‌رود. (8/ 248 و نگاه كنید ص 462)
و در سفر مكه معظمه ندیدیم كه عربی از شتر بیفتد و عجمی از شتر نیفتد و هر كه رفته است می‌داند. (8/ 361)
الحال چنین متعارف است كه حاجیان مصر در روز ششم داخل شوند و حاجیان شام در روز هفتم و باقی در روز هشتم و اكثر اوقات دیر به در می‌روند و شب نهم یا روز نهم می‌رسند. امید به كرم الهی داریم كه چنان شود كه از جهت پادشاه اسلام و ایمان كرد [كذا] و بجاه محمد و آله الطاهرین. (8/ 365)
همیشه چنین می‌بوده است كه احرام به عمره تمتع را از میقات، در ماه ذی الحجة می‌گرفتند مگر اهل مدینه كه در اواخر ذی قعده احرام می‌گیرند و پنجم و ششم تا به نهم می‌رسیده‌اند و نادر بود كه پیشتر محل شوند. و آنچه این شكسته را در خاطر است، قریب به شصت سال است كه نشنیدم كه هفتم داخل شده باشند بلكه هشتم یا نهم می‌رسیدند.
(8/ 412)
[درباره استحباب نماز خواندن در مسجد غدیر]: و الحال كه اهل سنت كه اهل بدعتند، از جهت آن كه مخفی بماند، راه را می‌گردانند و در كنار دریا در موضعی كه جحفه در آن‌جا بوده است و سیل آن را خراب كرده است، و رابغ می‌نامند، فرود می‌آیند و اگر از میان كوه كه بیرون آیند، راست بروند در یك فرسخی رابغ است، به آن‌جا می‌رسند، و اهل مدینه داخل مسجد می‌شوند، چون همیشه جمعی از بنی حسین همراه می‌باشند و عوام شیعه یا شیعیان بین الحرمین، قبل از این منزل، منزلی است كه بركه عظیم دارد، غدیر خم نامیده‌اند و صورت منبری ساخته‌اند و جمعی كثیری از عرب در آن مسجد بودند و قسم یاد می‌كردند كه ما شنیده‌ایم از پدران خود كه غدیر خم همین جاست و نتوانستیم به ایشان بگوییم كه غلط كرده‌اید. (8/ 474- 475)
با آن كه به تشاؤم ملاعین سكنه آن روضه مقدسه، از هنود و ماواء النهری توقف از جهت زیارت مشكل شده است، اگر دور ترك باشد بهتر است و الحال این معنی از شعار شیعه شده است كه از بالای سر زیارت آن حضرت كنند و عامه چنین می‌فهمند كه شیعیان از بالای سر زیارت می‌كنند تا زیارت شیخین نكنند و از این جهت است كه آزار بسیار به شیعیان می‌رسانند و این شكسته دورتر می‌رفتم و زیارت می‌كردم چنان كه در احادیث بسیار نیز وارد شده است. (8/ 493)
ص: 1052

خاطره‌ای از سفر مشهد مقدس‌

[پس از نقل حكایتی از یكی از مشایخ كه چگونه در راه گم شده و كسی كه گوئیا حضرت صاحب الامر علیه السلام بوده، راه را به آن‌ها نموده می‌نویسد:] و آنچه بر این ضعیف واقع شد این بود كه چهل و پنج سال قبل از این، تقریبا در وقت مراجعت از مشهد مقدس در شب تاری راه را گم كردیم و بر این مقرّر شد كه فرو آییم. بعد بنده نیز به قصد آن حضرت فریاد كردم كه ناگاه عربی پیدا شد و ما را بر سر راه آورد و ناپیدا شد؛ و گریه و زاری بسیار كردم و فایده نكرد. (7/ 429)

خواندن زیارت جامعه و ریاضات و مكاشفات‌

آنچه بر حقیر واقع شد این بود كه در اوایل طلب علوم مشغول كتب تفسیر بودم و مجمع البیان و كشاف و تفسیر قاضی [بیضاوی] با بسیاری از تفاسیر در نظر بود و مطالعه می‌كردم با ریاضات شاقّه و می‌خواستم كه از حقایق قرآنی بهره بیابم. در آن اثنای، شبی سنه‌ای دست داد. حضرت سید المرسلین را در واقعه دیدم كه نشسته است تنها و بنده در خدمت اویم. به خاطر رسید كه خوب تفكر نما در كمالات آن حضرت، هر چند ملاحظه بیش‌تر می‌نمودم، انوار آن حضرت در ترقّی بود به مرتبه‌ای كه عالم را فرو گرفت و من از دهشت آن واقعه بیدار شدم. به خاطر رسید كه چون در اخبار وارد شده است كه كان خلقه القرآن باید تفكر در معانی قرآن كنم، شروع نمودم و در تدبّر آیه كه به آن رسیده بودم شروع شد در كشف حقایق آن آیه و هرچند تفكر می‌نمودم بیش‌تر ظاهر می‌شد تا آن كه علوم لا تحصی و لا تعد به یكبار ریخت كه اگر مدت عمر شرح شمّه‌ای از آن كنم نتوانم، و هم چنین هر آیه را كه ملاحظه می‌نمودم فایض می‌شد علوم بسیار، و به عزّت حق سبحانه و تعالی قسم كه اغراق نكرده‌ام. (1/ 122- 123)
... اما سند این شكسته چنین است كه بیست و هشت سال قبل از این به شرف زیارت حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه مشرّف شدم و به خاطر فاتر رسید كه فی الجمله ربطی بهم رسد تا زیارتی با ربط به آن حضرت توانم كرد. مشغول ریاضت شاقه شدم و اكثر ایام در مقام حضرت صاحب الامر صلوات الله علیه می‌بودم كه واقع است در خارج نجف اشرف و بعد از ده روز تقریبا كشف حجب شد و محبّتی مركب بهم رسید از محبّت حق سبحانه و تعالی و محبّت آن حضرت صلوات الله علیه، و شب‌ها پروانه‌وار بر دور روضه مقدّسه می‌گشتم و گاهی در رواق عمران می‌بودم. روزها در مقام حضرت صاحب الامر تا به مرتبه‌ای كه می‌یافتم كه اگر در آن‌جا می‌بودم دو سه روزی بیش‌تر نبوده و اصل می‌شدم و با خود قرارداده بودم كه در زمستان در نجف اشرف باشم، اگر بمانم و مكاشفات بسیار رو
ص: 1053
داده بود با آن كه شبی نشسته بودم در رواق عمران سنه دست داد و گویا بر در روضه مقدسه عسكریینم و قبر آن حضرتین در نهایت ارتفاع و طول و عرض بود و صندوق پوشی از مخمل سبز بر آن صندوق پوشانیده‌اند و حضرت صاحب الامر صلوات الله علیه پشت بر صندوق داده‌اند رو به درگاه. چون نظرم به حضرت افتاد شروع نمودم در خواندن این زیارت جامعه و در حفظ داشتم تا جمیع را بر آن حضرت خواندم و غرضم زیارت بود با مداحی حضرات. و چون تمام شد، حضرت فرمودند: نعمة الزّیارة. خوب زیارتی است.
عرض نمودم و اشاره كردم به قبر كه زیارت جد شماست. حضرت تقریر فرمودند، و فرمودند كه پیش آ. عرض نمودم كه یا بن رسول الله می‌ترسم كه مبادا از من ترك ادبی واقع شود و كافر شوم. فرمودند كه كافر نمی‌شوی، پیش آ. دو قدمی پیش رفتم و ایستادم. باز فرمودند كه بنشین. نشستم به دو زانو با ارتعاش و اضطراب تمام و توجهات بسیار فرمودند و آن سنه برطرف شد و آن عشق حضرت امیر المؤمنین منقلب شد به عشق حضرت صاحب الامر صلوات الله علیهما و قبل از این واقعه مفارقت را ممتنع می‌دانستم و روزش یا روز بعد از آن متوجه زیارت عسكریین صلوات الله علیهما شدم و در آن رفتن، یك شب در روضه مقدسه ماندن، فتوحات عظیمه دست داد و هرچه در آن واقعه دیده بودم، همه واقع شد و این بنده شك ندارم در آن كه این زیارت از آن حضرت است با آن كه قطع نظر از واقعه، فصاحت و بلاغت و جامعیت اوصافی كه هر یك از آن‌ها در اخبار بسیار واقع شده است و به آن‌ها اشاره خواهد شد، دلیل صحّت است با آن كه صدوق حكم به صحّت آن كرده است در این كتاب و در كتاب عیون. (8/ 664- 665).
وی در جای دیگری هم به این مطلب كه خدمت حضرت حجت علیه السلام می‌رسد، تصریح كرده است. از جمله می‌نویسد: امروزه، اگرچه ولیّ خدا غایب است، اما آثار معصومین علیهم السلام ظاهر و آشكار بوده و علمایی كه از طرف خداوند تأیید شده‌اند، در اختیار هستند. به علاوه كه هدایت حضرت صاحب علیه السلام در گشودن برخی از دشواری‌ها برای جمعی از علما، شهرت دارد. خدای را سپاس می‌گویم كه وقتی مشكلی برای من پیش آید، در رؤیای صادقه خدمت حضرت صاحب علیه السلام می‌رسم. (روضة المتقین، ج 9، ص 329).

مؤلف، عرفان و تصوّف و حكمت‌

در موارد دیگری هم مؤلف اشاراتی به ریاضات شاقه خود و مكاشفات دارد كه سر جای خود آورده‌ایم. در اینجا افزون بر آن‌ها، عباراتی نقل می‌شود.
[از نمونه تحلیل‌های عارفانه مؤلف:] و اما آنچه حق سبحانه و تعالی فرموده است: فاذا
ص: 1054
احببته كنت سمعه الذی یسمع به ... وجوه بسیار گفته‌اند محققان. یك وجه آن است كه سالك به ریاضات و مجاهدات، نفس خود را [كه] به منزله آئینه جهان نماست و زنگ‌های تعلّقات بر آن آئینه نشسته، آن را سیاه كرده بود، ریاضات به آداب و قوانین، آن زنگ‌ها را زدوده روشن می‌شود و به سبب ذكر بسیار او به جناب اقدس الهی ربطی به هم می‌رسد، پس منعكس می‌شود در آن آئینه انوار الهی و به سبب آن، روح او شنوا می‌شود و بینا می‌شود و به آن شنوایی می‌فهمد مخاطبات الهی را كه در قرآن و احادیث مذكور است و به بینایی مطالعه می‌كند در كتاب الهی كه عوالم آفاق و انفس است، و می‌ریزد بر دل او انوار حقایق و معارف الهی و زبانش به آن گویا می‌شود و به قدرت الهی می‌كند هر چه را می‌كند و این معنی نه به حلول و اتحاد است بلكه به محض ارتباط است. (3/ 43 و از این قبیل تحلیلها ببینید در 3/ 132)
... و ظاهر این اخبار تجسّم اعمال است و استبعادی ندارد كه چیزی در این نشأت از قبیل اعراض باشد و در آن نشأت از قبیل جواهر باشد چنان كه مجربست زیاده از هزار مرتبه كه اگر در روزی علوم حقیقیه منكشف شده است یا ربطی به جناب اقدس الهی به هم رسیده، در شب سابق آن روز، در واقعه دیده‌ام كه در میان آب صافی‌ام و امثال این وقایع فوق حد حصر بر بنده واقع شده است. پس محتمل است كه در آن نشأت همگی اعمال، به صورت حوران و غلمان شوند. (3/ 87)
و شیخ محیی الدین عربی در رساله انشاء الدوائر نقل كرده است كه مرا به بركت متابعت آن حضرت معراج روحانی شد و در بیت المعمور بلكه در جمیع سماوات و بر كرسی و عرش دیدم كه نوشته بود اسامی چهارده معصوم و همه را نام برده است و در چند جا از فتوحات مكی نیز اشاره به آن كرده است. (3/ 523)
[درباره اخبار رجعت می‌نویسد:] و با آن كه از اخبار ما و كتب علمای شیعه قلیلی مانده است، باز متواتر است و در ضمن اخبار در روضه مذكور است و در اینجا نیز اشاره به آن خواهد شد، لیكن ان شاء الله كتابی جدا ضرور است تألیف نمودن، چون متروك شده است كتب و مذاهب شیعه، و الیوم به اعتبار اشتغال طلبه به كتب حكما و عامه و شیطان در این باب سعی خود را تمام كرده است و لیكن این حقیر به تأیید الله چنان كرده‌ام كه آب رفته به جوی باز آید. (6/ 216)
... عبارات حق گاهی موهم معنی چند می‌باشد كه آن معنی البته مراد نیست، مثل عبارت حدیث قدسی اگر جمعی اندكی پیشتر آمدند این معانی را دانستند؛ تحصیل استاد از همه مشكلتر است. چون جمعی كه علمای این علم‌اند، مختفی‌اند و شبیه‌اند در صورت و گفتگوها با ملاحده، بسیار است كه ملحد می‌شوند به نادانی، چون عبارات صوفیه قریب
ص: 1055
است به عبارات ملاحده. و مثل عبارت ملاحده مثل عبارت حدیث قدسی كه الحال گفته شد، جمعی حلول می‌فهمند و همه كفر است، و بدیهی است كه مبتدی كه شمسیه خواند، اگر عبارات حاشیه دوانی را فكر كند، چیزی چند خواهد فهمید كه اصلا ملا را به خاطر نرسیده است و علی هذا القیاس و به این سبب، این علم بالكلیه متروك شده است و آنچه به خاطر دارم شاید در این مدت، زیاده از هزار كس آرزو كردند كه به گفته فقیر اربعینی بر آورند. به خاطر ندارم كه ده نفر تمام كرده باشند بلكه یك نفر نیز. چون واجب است اظهار حق، گاه گاهی از وضع این كتاب بیرون می‌روم كه آنچه بر من باشد گفته باشم و مرا مؤاخذه نباشد. (7/ 83- 84)

تشیع در دمشق و جبل عامل‌

و چون ابوذر بسیار معتبر بود نزد صحابه، علاجی نمی‌توانست كردن به غیر از آن كه ابوذر را به نزد معاویه فرستاد به شام كه شاید معاویه او را به حیله بكشد. معاویه ابوذر را در محله‌ای جا داد كه معروف است الحال به محله خراب. اهل آن محله همه شیعه شدند و تا حال شیعه‌اند. معاویه او را به جبال شام فرستاد و اهل آن جبال همه شیعه شدند و مشهور است به جبل عامل و تا حال شیعه‌اند و مجتهدان بسیار بهم رسیدند و همیشه علما و فضلا و صلحا و اتقیا در آن‌جا بیش از جاهای دیگر می‌بودند و الحال نیز خوبان در آن‌جا بسیار هستند و اهل آن‌جا غالبا عادلند تا از آن بلاد به اینجا نیایند [!] (7/ 328)

زهد مقدس اردبیلی‌

و از ازهد علما و متأخرین مولانا احمد اردبیلی نقل نمود كه اتقی و اورع فضلای متأخرین مولانا عبد الله- طاب ثراهما- كه آخوند مرحوم، الاغی داشتند از جهت زیارات، و دغدغه می‌كردند كه مبادا به دیگری واگذارند و او چنان كه باید نكند. خود آب می‌دادند و در وقت جو خود می‌ایستادند تا جو را بخورد و بعد از آن متوجه نماز شام می‌شدند. بنده از ایشان پرسیدم كه شما چه می‌كنید. فرمودند كه حاجی مرد بدی نیست كه خدمات آخوند اكثر به او رجوع بود و من احتیاط كرده‌ام و جو را بیش‌تر می‌دهم كه اگر بردارد بر سبیل فرض، از جهت استران مقداری بماند كه كافی باشد. عرض نمودم كه كسی كه از خدا نمی‌ترسد، همه را برمی‌دارد. فرمودند: چه كنیم؟ گفتیم: مثل مولانا احمد اردبیلی رحمه الله كنید. گفتند:
فرصت ندارم و متفكر شدند. عرض نمودم كه چه دلیل دارید كه جو باید داد، هرگاه كاه دارد و شما می‌بینید كه همیشه آخرش كاه دارد، از جهت اقل واجب كافی است و جو تبرّعی است، اگر بدهید بهتر و الّا چیزی بر شما لازم نیاید. تحسین فرمودند. بعد از آن عرض نمودم كه، اگر استر شما جو نخورد، چنین تند نخواهد رفت. این نیز قرینه عظیم است از
ص: 1056
جهت آن كه جو را تمام می‌دهد با آن كه افعال مسلمین حمل بر صحت است. دیگر تحسین فرمودند، و فرمودند كه مرا خلاص كردی. مدتی است كه در این فكرم و در خاطر جا كرده بود كه چون متعارفست جو البته ضرور باشد و حق با توست. حدیثی نداریم كه جو باید داد و هرچه گفتی همه را خوب گفتی. حشره الله مع الائمة المعصومین سلام الله تعالی علیهم اجمعین. (7/ 388- 389)

درباره اصفهان‌

... و هم چنین سوره حمد، و به وحدانیت الهی كه بسیار بیماری را كه اطبا همگی عاجز شده بودند و محتضر بودند هفتاد مرتبه خوانده‌ام و شفا یافته‌اند، این معنی بر اكثر اهل اصفهان ظاهر است. (1/ 123)
و در حدیث صحیح وارد است از حضرت امام جعفر صادق صلوات الله علیه كه شب سرمه كشیدن از برای چشم نافع است و در روز زینت است و احادیث بسیار در فضیلت سرمه سنگ كه غالبا در حدود اصفهان می‌باشد، وارد شده است. (1/ 461)
از آن جمله آن كه حضرت امام حسن صلوات الله علیه داخل صفاهان شدند و در مسجد لنبان نماز كردند و در حمامی كه محاذی در مسجد جامع عتیق است كه مسمّی است به در پیر زبافان، در آن حمّام غسل فرمودند، و مشهور بود آن حمام به حمام آن حضرت، و جدم نشان داد آن حمام را به من در طفولیت و گفت: این است حمام آن حضرت صلوات الله علیه و خراب بود و بعد از آن بجای آن كاروانسرایی ساخته شد و دیگر خصوصیات بسیار نقل كرده‌اند. (5/ 569)
... و به یمن پادشاهان صفویه- انار الله برهانهم- به شرف ایمان مشرّف شدند و به مرتبه‌ای كه جزم داریم در كل اصفهان و حدودش یك سنّی نیست و بلادی كه همیشه شیعه بوده‌اند مثل كاشان و قم، در حدودشان یك یكه سنی بهم می‌رسند و الحمد لله علی هذه النعمة العظیمة. (7/ 558)
اگر صفاهانی خود مذمّت صفاهان یا صفاهانیان كند، صفاهانی دیگر را بد نمی‌آید و اگر كاشی یا قمی مذمّت كنند، یكی از این دو را تا كشتن همراهند. (6/ 587- 588)

درباره استانبول‌

در قسطنطنیه بسیار می‌شود كه در سالی، چندین هزار خانه می‌سوزد، چون غالب خانه‌های ایشان از تخته است و هر شب چند هزار كس مقرّر است كه در شهر می‌گردند و مردمان را از آتش می‌ترسانند و فایده ندارد. و یكی از ثقات كه در این اوقات از آن‌جا آمده بود نقل كرد كه تا من در آن‌جا بودم، در عرض یك سال اكثر شهر سوخت و گفت هفت مرتبه آتش
ص: 1057
افتاد و در هر مرتبه چند هزار خانه سوخت و باز ساختند و دو سه هزار بیل‌دار در شب‌ها می‌گردند كه چون آتشی به شهر افتد، ایشان از چهار طرف آن محله خانه‌ها را خراب می‌كنند كه آتش از آن‌جا تعدّی نكند. این حكایت شب ایشان است و هر روز اقلا هزار كس می‌میرند و همیشه طاعون هست و بسیار بود كه روزی ده هزار كس می‌مردند و از همه غریب‌تر آن كه مردمش هیچ كم نمی‌شوند. (7/ 631)

اخبارگرایی و اصول‌گرایی‌

پیش از نقل سخنان مجلسی، باید گفت، یكی از اركان اصلی گرایش به حدیث و رواج آن در این دوره، محمد تقی مجلسی است كه با كارهای گسترده خود در این زمینه، اعم از عربی و فارسی، این جهت‌گیری را تقویت كرد. وی آشكارا تحت تأثیر ملا محمد امین استرآبادی اما بسیار معتدل‌تر از وی بوده و میراث شیخ بهایی و جز او را نیز به همراه داشت. برخی از دیدگاه‌های وی در این زمینه را می‌توان از رساله دیگری كه آخوند آن را در پاسخ برخی پرسش‌ها نگاشته، به دست آورد. «1» وی در لوامع می‌نویسد:
روآیات متواتره وارد شده است در مذمّت آرا و مقاییس و اجتهادات باطله كه ذكر آن‌ها مورث ملال است؛ چون این رساله محل آن نیست و بعضی از آن‌ها را در روضة المتقین یاد كرده‌ام. در این شك نیست كه در زمان سید المرسلین تا زمان غیبت كبرا مدار شیعه را بر این بود كه اخبار را از رسول مختار و ائمه اطهار سلام الله علیهم می‌شنیدند و به شهرهای خود رفته نقل می‌نمودند، و شیعیان بدان عمل می‌كردند؛ و چون ائمه جور كه سلاطین آن اوقات بودند، غالب بودند و با آن كه بعضی از آن سلاطین شیعه بودند مثل منصور و هارون [!] و مأمون، به واسطه خوف زوال ملك خود اظهار نمی‌كردند مذهب خود را و بر وفق اقوال بعضی از علمای آن وقت كه ایشان را اولوالامر و واجب الاتباع می‌دانستند، عمل می‌نمودند ... بنابر این، ائمه معصومین صلوات الله علیهم از عامّه تقیّه می‌نمودند غالبا و لیكن اصحاب ایشان از حد و حصر متجاوز بودند و مذهب ایشان را می‌دانستند و تقیّه را نیز می‌دانستند تا آن كه زمان ظهور ایشان منقضی شد و غیبت كبرای حضرت صاحب الامر علیه السلام واقع شد، دیگر كسی را نداشتند كه رجوع به او كنند، و اخباری كه از حضرت شنیده بودند در كتب ایشان بود، رجوع به آن‌ها نمودند و به اخبار متواتره عمل می‌نمودند و شواذ را طرح می‌نمودند تا آن كه به واسطه غلبه سلاطین جور و سوختن كتب ایشان و به آب ریختن آن‌ها، بسیاری از آن‌ها از دست رفت و كتبی كه در میان ایشان ماند، اكثر اخبار
______________________________
(1). مجلسی، محمد تقی، مسؤولات، (به كوشش حافظیان)، میراث اسلامی ایران، دفتر سوم، قم، كتابخانه مرعشی، 1374
ص: 1058
آن‌ها از حد تواتر ساقط شد و مذاهب عامه نیز بسیار شد و این تمیز نیز از دست رفت كه بدانند كدام خبر از روی تقیه است و كدام موافق حق؛ و دیگر اموری كه ذكر آن لایق نیست، اختلافات در شیعه بهم رسید و هر یك به موجب یافت خود از قرآن و حدیث عمل می‌نمودند و مقلدان متابعت ایشان می‌كردند تا آن كه سی سال تقریبا قبل از این فاضل متبحر مولانا محمد امین استرآبادی رحمة الله علیه مشغول مقابله و مطالعه اخبار ائمه معصومین شد و مذمت آراء و مقاییس را مطالعه نمود و طریقه اصحاب حضرات ائمه معصومین را دانست فواید مدنیه را نوشته، به این بلاد فرستاد، اكثر اهل نجف و عتبات عالیات طریقه او را مستحسن دانستند و رجوع به اخبار نمودند و الحق اكثر آنچه مولانا محمد امین گفته است حق است، مجملا طریق این ضعیف، وسطی است، ما بین افراط و تفریط و آن طریق را در روضة المتقین مبرهن ساخته‌ام به تدریج؛ و ان شاء الله در این شرح نیز مجملا یاد خواهم نمود و مجملش آن است كه از عالمی كه عارف شده باشد به طریقه مرضیه اهل بیت سلام الله علیهم به كثرت مزاولت اخبار ایشان و جمع بین الاخبار ایشان تواند نمود و عادل باشد بلكه تارك دنیا عمل به یافت او می‌توان كرد بلكه واجب است عامی را عمل به یافت او كردن و در این صورت، عمل به قول او نكرده‌اند بلكه عمل به قول الله و فعل الرسول و قول الائمة المعصومین صلوات الله علیهم كرده‌اند. (1/ 45- 48)
[در تاریخ اخباری و اصولی، پس از شرحی از فعالیت‌های شیخ صدوق می‌نویسد:] و چون متقدّمین علمای ما ارباب نصوص بودند، عبارات روآیات صحیحه را در كتب خود می‌آوردند و به این اعتبار ایشان را فقیه می‌گفتند و بعضی از ایشان مثل محمد بن یعقوب كلینی تصرف در حدیث متنا و سندا نمی‌كردند و هر روایتی را كه ترجیح می‌دادند، آن را در كتاب خود می‌آوردند. و شیخ طوسی علیه الرحمه به التماس استادش شیخ مفید علیه الرحمه تهذیب حدیث را تصنیف نمود، و هر حدیثی كه در مراتب فقه و احكام دخل داشت از اصول اربعمائة انتخاب نمود و در هر مطلبی اكتفا به چند حدیث از طرفین كرد و وجه جمع بین الاخبار را بیان نمود، لهذا علمای بعد از شیخ به كتاب او راغب‌تر بودند و اعتماد بر آن بیش‌تر داشتند از این جهت، و كم متوجه كتابی دیگر می‌شدند. بنابر این، مرتبه به مرتبه كتب اصول [حدیث] مهجور شد و الحمد لله رب العالمین، الحال آنچه هست از كتب اصول كه متداول است و كسی كه تتبع حدیث خوب بكند می‌داند كه كسی به ضبط شیخ المحدثین محمد بن یعقوب كلینی نبوده است در میان خاصه و عامه و بعد از او رئیس المحدثین محمد بن بابویه مصنّف این كتاب [من لا یحضر] و بعد از ایشان شیخ الطائفه محمد بن حسن طوسی؛ و وجه اعظم كه اكثر متابعت شیخ طوسی نمودند آن بود كه شیخ طوسی در فنون علوم یگانه آفاق بود و در تفسیر قرآن تبیان از اوست و كتب فقهی
ص: 1059
و استدلالی او بسیار است و در علم كلام كه در آن زمان اعتبارش بیش از همه علوم بود صاحب كرسی بود كه خلفای عباسی هر كه اعلم بود در آن عصر در علم كلام، به او كرسی می‌دادند، شیخ مفید! و سید مرتضی و شیخ طوسی هر سه را كرسی داده بودند. (1/ 476)
و در كتابی دیدم كه در زمان علی بن بابویه از محدثین قم دویست هزار بودند و ظاهرا وجهش این بوده كه عوام و خواص همه عمل به حدیث می‌كردند و احادیث را حفظ می‌نمودند و امید است كه ان شاء الله بعد از این به دولت پادشاه جمجماه ملایك سپاه صاحبقرانی بهتر از سابق شود. (1/ 477- 478)
هر ضرری كه به مذهب رسیده است از متابعت علمای عامه است و همیشه شیعه ارباب نصوص بوده‌اند و اخبار متواتره وارد شده است بر آن كه جایز نیست این قسم علت‌های عقلی را در مسایل راه دادن كه پاره‌ای به قیاس برمی‌گردد و پاره‌ای به استحسان و امثال این‌ها از مزخرفاتی است كه مدار عامه بر این‌ها است ... الحمد لله رب العالمین كه الحال به دولت پادشاهان صفویه ادام الله تبارك و تعالی دولتهم الی قیام القایم تقیه در بلاد عامه نیز بر طرف شده است. (1/ 501- 502)
و چون حق سبحانه و تعالی به فضل خود چنان كرد كه از مدت پنجاه سال زیاده است كه همیشه تتبع اخبار خاصه و عامه كرده‌ام بعد از تلمذ بسیار در خدمت فضلای محققین رحمهم الله. (2/ 411)
... و طلبه علوم دینیه را اختلاف عظیم می‌باشد در افراط و تفریط و راه وسط راه حق است كه این كس مجملا بداند كه آنچه خداوند عالمیان جلّ جلاله فرموده و آنچه انبیا و اوصیا صلوات الله علیهم فرموده‌اند حق است ... جمعی را طریقه این است كه خبری را كه نمی‌فهمند رو می‌كنند و می‌گویند حدیث خبر واحد است و اعتباری ندارد و جمعی برای خود چیزها می‌گویند و جمعی كه طالب علوم یقینیه‌اند می‌گویند، می‌دانیم كه آنچه فرموده حضرات است حق است ما را ضرور است كه بفرموده ایشان عمل كنیم تا آن ابواب مفتوح گردد و این مطلوب حقیقی است. (3/ 5)
[مرحوم آخوند ابتدا از جریان تسلط اصول‌گرایی بر تشیع یاد كرده و به عنوان شاهد به كتاب الغنیه ابن زهره و سپس به مجمع البیان استدلال كرده است. فرد اخیر درباره رجعت ذیل آیه وَ یَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً «1» می‌گوید ما به آیه استدلال نمی‌كنیم كه بگویند ظنّی الدلاله است یا احادیث كه بگویند آحاد است، بلكه مستمسك ما اجماع طاهره است.
مجلسی اول پس از نقل مطلب یاد شده می‌نویسد:] و دأب ایشان چنین بود تا قریب به زمان
______________________________
(1). نمل، 83
ص: 1060
علامه، و علامه رحمه الله ظاهر ساخت استدلال به اخبار را در كتاب منتهی المطلب و بعد از او شهید علیه الرحمة و بعد از آن شهید ثانی رحمهم الله با نهایت خوف تا به آخرها جرأت كرد و در اجماعات ایشان قدح‌ها كردند با آن كه معاصران او جمعی تكفیرش كردند و او مختفی بود در تلال و جبال، و خبری از جرح و تعدیل نداشت تا زمان ما كه حق سبحانه و تعالی اوّلا مولانا و مقتدانا و شیخنا و شیخ الكل [شیخ بهایی] در قدح اجماع و استنباطات واهیه، داد مردانگی می‌داد و بعد از آن مولانا محمد امین- طاب ثراه- رجوع نمود به دأب قدمای شیعه و قدح نمود در فوائد مدنیه در اجتهادات، و چون نوبت به این شكسته رسید، به تأیید الله تبارك و تعالی ترویج حدیث نمود به مرتبه‌ای كه در اصفهان جدّ این شكسته، كتب حدیث را بر شیخ الطائفه نور الدین علی بن عبد العالی كركی خوانده و اجازات او را داشت اما چون رغبت مردمان در فقه بیش‌تر بود، مدارش بر درس كتب فقهیه بود. حاصل آن كه در این شهر، دو یا سه كس كتب حدیث داشتند و آن نیز در كتابخانه بود كه كسی ندیده بود تا آن كه روزی شیخ المحدثین بهاء الدین محمد العاملی در اثنای درس می‌گفتند كه، كسی كه كتب حدیث را به ایران آورد، پدر من بود. عرض نمودم كه، در كتابخانه جدّ بنده و كتابخانه‌های میرزا محمد ابو الفتوح و كتابخانه میر شجاع الدین محمود بود. در جواب فرمودند كه همین كتابخانه بود، كسی می‌خواند و چنین بود. و الحال قریب به چهل سال است كه سعی نمودم و به مرتبه‌ای رسیده است كه در بسیاری از كتابخانه‌ها، جمیع كتب مكرر هست بلكه در قرای اصفهان و سایر بلاد منتشر شد و آب رفته به جوی آمد و الحمد لله رب العالمین كه اكثر فضلای عصر، اوقات شریف ایشان صرف حدیث می‌شود و روز به روز در ترقی و تزاید است و به سبب هجران كلی كه بر اخبار واقع شده بود و كسی نمی‌خواند تصحیفات و اغلاط بسیار واقع شده بود به تأیید الله تبارك و تعالی در روضة المتقین اكثر به اصلاح آمد و الحمد لله رب العالمین كه در این شرح تمام شد هرچه در این كتاب تقصیر شده بود و الحمد لله رب العالمین كه پادشاه جمجاه ملایك قدوه اولاد سید المرسلین صلی الله علیه و آله و زبده احفاد ائمه طاهرین صلوات الله علیه اجمعین رشك پادشاهان متقدمین و متأخرین اكثر اوقات شریف ایشان و امرای جلیل القدر عظیم الشأن ایشان نیز صرف مطالعه و مباحثه حدیث می‌شود و اكثر صحبت ایشان خواندن این شرح است و امید هست كه به موجب حدیث شریف كه از حضرت سید المرسلین و ائمه طاهرین صلوات الله علیهم مشهور و معروف است كه الناس علی دین ملوكهم چنان شود كه در جمیع بلاد ایران اطفال ایشان عالم باشند. (8/ صص 36- 38)
و مشهور است كه شیخ فخر الدین علیه الرحمة، [پدرش] علامه را در خواب دید و از او پرسید كه چگونه گذرانیدی؟ در جواب گفت كه، اگر نه كتاب الفین و زیارت حضرت
ص: 1061
امام حسین صلوات الله علیه بود، هر آینه فتاوی مرا هلاك می‌كرد و دور نیست كه اهلاك فتاوا به اعتبار استعجال و عدم تدبر باشد. (8/ 537)

نماز جمعه در دوره صفوی‌

[مجلسی می‌نویسد: از برخی روآیات] چنین ظاهر می‌شود كه وجه ترك نماز جمعه همین بود كه چون همیشه پادشاهان، سنی بودند و خود می‌كردند یا منصوب ایشان و شیعیان از روی تقیه نمی‌كردند یا با ایشان می‌كردند تا آن كه حق سبحانه و تعالی به فضل عمیم خود پادشاهان صفویه را- انار الله تبارك و تعالی برهانهم- مؤید گردانید به ترویج دین مبین حضرات ائمه معصومین صلوات الله علیهم اجمعین بعد از آن نماز جمعه را علانیة بجا آوردند و اول كسی كه بجا آورد، شیخ نور الدین علی بن عبد العالی بود. شنیدم از ابو البركات و از جد خودم كه چون شیخ علی به اصفهان آمدند، در مسجد جامع عتیق نماز جمعه بجا آوردند، تمام مسجد پر شد كه دیگر جا نماند، و بعد از او شیخ حسین بن عبد الله- طاب ثراه- نماز جمعه بجا می‌آورند و بعد از او مولانا عبد الله- طاب ثراه- و بعد از او سید الفضلا میر محمد باقر داماد- نوّر ضریحه- و بعد از او شیخ بهاء الدین محمد- قدس سره- بجا آوردند و در نجف اشرف مولانا احمد اردبیلی- قدس سره- می‌كردند و در جبل عامل شیخ حسن و سید محمد و در مشهد مقدس میر محمد زمان- انار الله مراقدهم الزكیه- بجا آوردند. مجملا به بركت ایشان رواج شرع شد و بعد از آن ترك نشد و امید است كه این دولت ابد پیوند متصل به ظهور حضرت صاحب الامر صلوات الله علیه شود و همیشه شعایر اسلام و ایمان بر پا باشد بجاه محمد و عترته الاقدسین. (4/ 513)
... و در زمان غیبت اگر خوفی نباشد و ندا كنند، واجب باشد و الا فلا. و بالخاصه همیشه نماز جمعه بی‌خوف نبوده است، حتی در این بلاد كه الحمد لله رب العالمین با آن كه پادشاهان صفویه- ادام الله ظلالهم علی كافة العالمین- می‌خواهند كه همیشه شعایر ایمان و اسلام بر پا باشد، طلبه در مقام نفی یكدیگر می‌شوند و بسیار است كه سبب رفع آن می‌شوند چون تخیل تفردی كرده‌اند و می‌كنند و در هیچ طایفه آن قدر حسد نیست كه در این طایفه.
(4/ 539)

درباره شهادت ثالثه‌

[مؤلف پس از نقل این سخن صدوق: و المفوّضة لعنهم الله قد وضعوا اخبارا و زادوا فی الاذان «محمد و آل محمد خیر البریة مرتین» و فی بعض روایاتهم بعد اشهد ان محمد رسول الله «اشهد ان علیا ولی الله مرتین»، می‌نویسد:] تا آن كه در وقتی كه خدمت استاد مولانا عبد الله- طاب ثراه- درس قواعد می‌خواندیم، در مبحث اذان سخنان صدوق را ذكر
ص: 1062
فرمودند. بنده عرض نمودم كه، شما چرا در اذان و اقامه أشهد انّ علیّا ولیّ الله دو مرتبه می‌گویید؟ فرمودند كه، تیمّنا و تبرّكا می‌گوییم. و بحث‌ها شد تا آن كه فرمودند كه، دیگر نگوییم. چند روز ترك كردند. خود از جمعی شنیدم كه فلانی سنی است. باز عرض نمودم كه ظاهر شد كه واجبست گفتن آن تقیة. فرمودند كه در اول نیز همین منظور من بود، نخواستم كه به لفظ تقیه بگویم. (3/ 566- 567)

درباره شیخ بهائی‌

شیخ بهائی یكی از مهم‌ترین اساتید مؤلف بوده كه در جای جای كتاب از وی و فتاوی او یاد كرده است. در اینجا بخشی از آن‌ها را نقل كرده و مواردی را نیاورده و صرفا ارجاع داده‌ایم.
(نك: 7/ 592، 5/ 220. 1/ 403، 415، 4/ 102- 103 ص 159 (درباره تجویز تسمیه در غیبت). نمونه‌هایی هم در روضة المتقین «1» و قاعدتا آثار دیگر مؤلف هست كه مجموع آن‌ها می‌تواند برگی از زندگی شیخ بهایی را بگشاید. اما چند نمونه‌ای كه انتخاب كرده‌ایم:
[درباره علم جفر می‌نویسد:] و آنچه مشهور است از جفر جامع و جفر ابیض محض شهرت است، نه در حدیثی دیده‌ام و نه از عالمی به عنوان جزم شنیده‌ام، و این حقیر هر دو را داشتم در صغر سن و به خدمت همه علمای آن زمان رفتم، كسی دعوی علم آن نكرد مگر شیخ بهاء الدین محمد رحمة الله علیه كه گفت: من فی الجمله خبر دارم از گذشته‌ها، تا آن كه گفت من قواعد علامه را از جفر جامع استخراج می‌توانم كرد. بنده عرض كردم كه به آن عنوان می‌دانید كه كل كلمات آن در این جفر هست و چون جمع كنید قواعد می‌شود؟ در جواب فرمودند كه، این معنی را همه كس می‌داند به عنوان دیگر می‌دانم و سعی بسیار نمودم، نفرمودند. و الله تعالی یعلم. (1/ 40)
[در شرح این جمله در حدیث كه «ما جرت علیه الاصبعان مستدیرا» در شستن صورت در وضو باید دو انگشت را در وقتی كه دست باز است از بالا به پایین بكشند، می‌نویسد:] و چون در میان رو، بینی واقع است، و انگشتان كه بر روی می‌گردند به خط مستقیم از طرفین به زیر نمی‌آیند بلكه از طرفین به شكل دایره طولانی به زیر می‌آیند، حضرت فرمودند كه «دارت مستدیرا» یعنی بگردد به عنوان دایره، چنان كه تا حال علمای ما همه چنین فهمیده‌اند. و غفران پناه شیخ بهاء الدین محمد را اعتقاد این بود كه معنی این عبارت آن است كه دست بر رو بگردد به عنوان دایره [مثل پرگار!] به آن كه میان دو انگشت و هرچه بدر رود از رو نیست. و با آن كه آنچه شیخ مرحوم می‌فرمودند به معما اقرب است و در كلام
______________________________
(1). از جمله در مجلد اول روضة المتقین (ص 12) آمده كه شیخ بهائی اظهار كرده كه كتاب مدینة العلم صدوق نزد پدر من بوده است!
ص: 1063
معصومین معما كم است، فایده‌ای بر آن مترتب نمی‌شود و مكرر بحث می‌كردیم و بجایی نرسید. (1/ 413)
شیخ ما بهاء الدین محمد- طاب ثراه- می‌فرمودند كه آنا فآنا توبه واجب است. پس اگر كسی یك گناه كبیره بكند و یك دقیقه بگذرد و توبه نكند، دو كبیره كرده است: یكی اصل گناه و دیگر ترك توبه از كبیره، كبیره است و چون به دقیقه سیم می‌رسد چهار كبیره می‌شود و در دقیقه چهارم هشت كبیره می‌شود و در دقیقه پنجم شانزده كبیره می‌شود و علی هذا القیاس مضاعف می‌شود و چون یك شبانه روز بگذرد، بی‌اغراق از عدد ریگ بیابان و برگ درختان و موی چهارپایان و ستارگان آسمان بیش‌تر است، بلكه اگر ما بین آسمان تا زمین از اطراف كه همه پانصد ساله راه است، مملو از ریگ بیابان فرض كنند این عدد بر آن زیادتی دارد اضعافا مضاعفة و آن را حساب می‌توان كرد و این را حساب نمی‌توان كرد هرگاه به دقایق حساب كنند چنین می‌شود و یقینا در هر ثانیه بلكه عاشره ملكف است به توبه، زیرا كه توبه محض پشیمانی است و اگر كسی خواهد كه حساب گناهان هر روزه خود را بكند نمی‌تواند كرد وقتی كه همه در مضاعفه باشد بغیر از حق سبحانه و تعالی كسی حساب آن نمی‌تواند كرد. (1/ 579)
[درباره شناخت وقت ظهر]: و شیخ بهاء الدین محمد رحمه الله می‌فرمودند كه من در عراق عرب ملاحظه نمودم صحیح بود. و منقول است از مولانا احمد اردبیلی رحمه الله كه او می‌گفته كه من در نجف اشرف ملاحظه نمودم تقریبی است و لیكن شیخ بهاء الدین رحمه الله در علم هیأت استاد بود. (3/ 186)
[درباره جواز و عدم جواز استفاده از ابریشم در لباس نماز]: و شیخ بهاء الدین محمد طاب ثراه می‌فرمودند كه مشایخ جبل عامل ما، جامه را از ریسمان می‌دوزند و لیكن بسیار حرج است و شبیه است این مبالغه به مبالغه خوارج لعنهم الله كه ایشان مطلقا ابریشم نمی‌پوشند اگرچه یك رشته از تار و پود ابریشم باشد. (3/ 408)
نقل فتوایی از شیخ بهاء الدین درباره تحت الحنك عمامه در وقت نماز. (3/ 421)
بحث مؤلف با شیخ بهائی درباره قبله كه روبروی كعبه باید باشد یا روبروی مسجد الحرام. (3/ 476- 477)
حتی آن كه از ثقات شنیده‌ام، از آن جمله از شیخ بهاء الدین محمد رحمه الله تعالی كه من با بسیاری از سحره صحبت داشته‌ام و اگر یكی از اینها دعوی نبوّت بر سبیل مزاح می‌كردند، سحرشان تأثیر نمی‌كرد. (5/ 309)
از شیخ بهاء الدین محمد- طاب ثراه- شنیدم كه، می‌گفت كه استخاره با تسبیح را از مشایخ دست به دست داریم تا حضرت صاحب الامر صلوات الله علیه كه سه مرتبه
ص: 1064
صلوات بفرستد و به توجه تسبیح را بگیرد و دو بشمارد و اگر آخرش دو بماند بد است و اگر یك بماند خوب است. (5/ 407)

تعیین قبله بر اساس چه زیجی است‌

... و اختلاف بسیار در اقاویل ایشان هست، چنان كه در خصوص قبله اصفهان در مسجد جامع قدیم، انحراف از خط نصف النهار به جانب مغرب بنابر زیج قدیم است و آن سی و سه درجه و چهل دقیقه است و بنابر استخراج از زیج جدید الغ میرزا مسجد جامع عباسی را بر آن مقرّر ساختند و انحراف آن را چهل درجه و بیست و هشت دقیقه و پنج یا شش ثانیه مقرّر فرمودند و در وقت كشیدن دایره هندی اكثر فضلا و منجمین حاضر بودند و چون دایره قبله اوسع از آن است كه در آن ملاحظه این دقایق نمایند همه خوبست ... و چون در همه بلاد اسلام بنابر زیج جدید است بنابر استخراج بطلمیوس عصر خود مولانا محمد باقر یزدی- طاب ثراه- گذاشته، انحراف بلاد اسلامی به نحوی كه آن وحید الدهری در رساله مطلع الانوار بیان فرموده مذكور می‌شود ... (3/ 190)

درباره غول‌

[در ادامه روایت اذا تعوّلت لكم الغول فأذّنوا هرگاه غول بیابانی در نظر شما در آید پس اذان بگویید، می‌نویسد]: در بعضی جاها بسیار می‌باشد مثل حوالی نجف اشرف و جوارز و جزایر و از بسیار كس شنیده‌ام كه چون به صحرا می‌رفتیم در نظر ما می‌آمد و با ما بود و صحبت می‌داشتیم و چون اسم خدای تعالی و آیة الكرسی را می‌خواندیم كه مبادا غول باشد دراز می‌شدند به شكل منار و پنهان می‌شدند و جمعی می‌گفتند كه اذان را شروع می‌كردیم می‌گریختند و جمعی منكرند به انكار عظیم و تأویل می‌كنند كه محض خیال است. بر تقدیر تسلیم، دعاها و قرآن و اذان، رفع خیال‌های باطل نیز می‌كند. (3/ 599)

مباحثه با علمای اهل سنت‌

و با جمعی از فضلای این زمان ایشان مباحثات واقع شد و از ایشان استفسار نمودم كه این خلفای دوازده كدامند؟ ایشان گفتند كه همین دوازده امام شما و هر كه انكار ایشان كند كافر است، و خود گفتند كه اگر خلفای اربع بگوییم ایشان خامس ندارند و اگر خلفای بنی امیه و بنی عباس را بگوییم، ایشان اضعاف این عددند. چون كسی ایشان را خلیفه رسول خدا تواند گفت با این ظلمها و كفرها كه از ایشان صادر شده و الحمد لله جمعی از ایشان به شرف ایمان مشرّف شدند. (1/ 28)
ص: 1065

مؤلف و مجوسی یزدی یا كرمانی‌

[مؤلف ضمن بحث از شرایط جزیه می‌نویسد:] و از مجوس كرمان یا یزد مجوسی به نزد بنده آمد و سواد خط آن حضرت را داشت و بر آن سواد مطابقتا نوشته بودند جمعی كثیر از علما و از جهت ایشان به همین عنوان مقرّر فرموده بودند و آن امان نامه را مستمسك خود ساخته بود كه اگر ما بر حق نمی‌بودیم، امام شما تقریر ما نمی‌فرمودند بر این امان. و بنده در سن صغر بودم و جواب او گفتم كه، اگر مذهب شما حق می‌بود چرا آن حضرت صلوات الله علیه از شما جزیه می‌گرفتند و این شروط بسیار می‌فرمودند. چون آن سواد كه دیدم قریب به هزار بیت بود و آن مجوسی مفحم شد و جواب نداد. (6/ 24- 25)

مؤلف و كتب یهود

و این بنده تتبع بسیار كرده‌ام این تورات محرّف را تا ظاهر شد وجوه تحریفات پنج سفر و وجوه اكاذیب باقی. (3/ 53)
[مؤلف در ضمن نقل مربوط به حضرت داود و داستان اوریا و تكذیب آن و این كه تورات محرّف است می‌نویسد:] و الحمد لله كه به واسطه الزام یهود، تورات را با اسفار ملحقه به آن مطالعه كردم؛ پنج سفر تورات است كه در سفر آخر یهودان در آن خلاف كرده‌اند به اعتبار تكالیف شاقه كه در آن‌جا هست و باقی اسفار را ملحق به تورات كرده‌اند از جهت اغوای عوام. (6/ 209)
و در انجیل بالفعل ایشان در انجیل یوحنا در سوره سی و چهارم یا سی و پنجم اسم حضرت سید المرسلین با صفاتش هست و هم چنین در سایر كتب انبیا كه نزد بنده هست، موجود است و تفصیلش در عیون اخبار الرضا و غیر آن موجود است و خود مقابله كرده‌ام موافقست با كتب یهود و نصارا كه الحال دارند. (6/ 263)

مؤلف و تفسیر مجمع البحرین‌

[به كتاب تفسیر مجمع البحرین خود اشاره كرده می‌نویسد:] در رؤیا به آن مأمور شده‌ام ... و ان شاء الله تفسیر تمام شود و خواهد شد كه در متشابهات قرآنی همگی از آثار ائمه هدی صلوات الله علیهم مبیّن شود و فی الحقیقه جامع الثقلین باشد چنان كه در این دو سه روز جدیدا بشارت به آن واقع شد در ضمن بشارت بسیار كه یكی از آن این بود كه ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ* «1» (6/ 216: و نگاه كنید 6/ 238)
______________________________
(1). حدید، 12.
ص: 1066

شیخ طوسی و اهل سنت‌

[در بحث تقیّه در شیعه می‌نویسد:] مشهور است كه شیخ طوسی در زیارت عاشورا ذكر كرده كه اللهم العن الاول و الثانی و الثال؛ علمای عامه اعتراض كردند كه اینها كیستند؟ شیخ حدیثی از طرق ایشان نقل كرد كه مراد از اول قابیل است كه وضع كرد كشتن را و دویم فرعون است و سیم هامان است و راضی شدند از او؛ زیرا كه ایشان در زمان خلفای بنی عباس بودند و همه كس می‌دانستند كه ایشان شیعه‌اند؛ اما سبّ نمی‌توانستند كردن.
(6/ 588)

تشیع اولجایتو و آثار تاریخی برجای مانده از آن‌

در اینجا مناسب است اشاره كنیم كه حكایت معروفی كه درباره دلیل تشیع اولجایتو یعنی سلطان محمد خدابنده (م 716) پادشاه ایلخان ایرانی نقل شده و دلیل شیعه شدن او را رهایی از سه طلاقه كردن همسرش دانسته؛ در اصل از طریق مجلسی اول به صورت مكتوب به دست ما رسیده است. وی در روضة المتقین این حكایت را به تفصیل آورده است. «1» براساس آن نقل، پس از آن كه وی عقیده علمای سنّی را شنید، یكی از وزرایش به او گفت: عالمی در حلّه زندگی می‌كند كه رأیش، مخالف عقیده رایج میان سنّیان است.
سلطان دستور به احضار علامه حلّی داده، مجلسی را برای بحث درباره این فتوا ترتیب داد.
در همین مجلس است كه علامه كفش‌هایش را همراه خود به داخل مجلس برد و كنار سلطان می‌نشست. مخالفان كه قصد هتك او را داشتند، روی این مسأله انگشت گذاشته، علت را پرسیدند و او برای آن كه ثابت كند كه فقهای اربعه اهل سنت هیچ كدام در عصر پیامبر صلی الله علیه و آله نبوده‌اند، گفت: ترسیدم علمای حنفی آن را ببرند، همان طور كه ابو حنیفه كفش پیامبر صلی الله علیه و آله را برد. وقتی به او اعتراض كردند كه ابو حنیفه در عصر پیامبر صلی الله علیه و آله نبوده، او با عذرخواهی نام شافعی را برد و به همین ترتیب نام دیگران و در نهایت نتیجه گرفت كه هیچ كدام از آن چهار نفر، در عصر پیامبر صلی الله علیه و آله و صحابه زندگی نكرده‌اند. پس از آن، طلاق سلطان را به دلیل آن كه در محضر دو شاهد عادل نبوده، باطل دانست. شاه خشنود شد و پس از پذیرفتن تشیع، دستور داد به نام دوازده امام خطبه خوانده شده و سكه‌ها به نام آن حضرات، مزیّن شود. «2»
مجلسی می‌افزاید: اسامی دوازده امام از آن عصر، هنوز در جامع قدیم اصفهان، آن هم
______________________________
(1). این حكایت از این طریق، به روضات الجنات (2/ 279، و از آن‌جا به: اعیان الشیعة (5/ 391) و ریحانة الادب (4/ 169- 171) وارد شده است.
(2). درباره تشیع اولجایتو و نقش علامه حلی بنگرید: جعفریان، تاریخ تشیع در ایران، ج 2، ص 662
ص: 1067
در سه موضع موجود است. [از جمله محراب اولجایتو]. هم چنین بر مناره دار السیاده كه سلطان محمد بعد از آن كه برادرش غازان خان بنایش را آغاز كرده بود، آن را تمام كرد.
هم چنین در محاسن اصفهان آمده است كه كه آغاز كار خطبه خوانی با تلاش سیدی كه نامش میرزا قلندر بود، به انجام رسید.
مجلسی می‌افزاید: از جمله معابدی كه من دیده‌ام، معبد پیر بكران در محله لنجان است كه در زمان خدابنده ساخته شده و نام دوازده امام در آن موجود است [كما این كه مؤلف این كتاب نیز آن را دیده‌ام و تا به امروز برجای مانده است]. همین طور در معبد قطب العارفین نور الدین عبد الصمد نطنزی كه من از سوی مادر به او منسوب هستم، اسامی امامان علیهم السلام موجود است.
نیز مجلسی می‌افزاید: خدای را بر این نعمت شاكرم كه شهر اصفهان را، پس از آن كه دورترین شهر از تشیع بود، به گونه‌ای كرد كه امروزه نه در شهر و نه در قرای آن- كه بالغ بر هزار قریه است و بیش‌تر آن‌ها را فیروزآبادی در قاموسش یاد كرده- یك نفر سنی یا حتی متهم به تسنن پیدا نمی‌شود. این وضعیت در شهرهایی كه تشیع آن‌ها به روزگار كهن و حتی ائمه برمی‌گردد، كمتر دیده می‌شود، مناطقی مانند جبل عامل، تون، استرآباد، سبزوار، طوس، تبریز، قم، كوفه، مازندران، كاشان، كشمیر، تبت، حیدرآباد، آبه، تستر، بحرین، حویزه، نیمی از شام، و غیر آن‌ها كه شرحش را قاضی نور الله در مجالس المؤمنین آورده است. در بسیاری از این شهرها، مخالفان مذهب حق نیز وجود دارند. هم چنین خدای را شكرگزارم كه تشیع در همه جا بسط یافته، به ویژه در شهرهای ایران و حتی در حرمین شریفین، قزوین، گیلان، همدان، و بلاد فارس و یزد و نواحی آن و حتی بصره. از خدای متعال، درخواست ظهور قائم آل محمد علیه السلام را داریم تا عالم را بر طریقه روشن مذهب حق، بگرداند. (روضة المتقین، ج 9، صص 30- 32).

ملا حسین كاشفی و اتهام تسنن در سبزوار

منقول است كه چون در اوایل سلطنت شاه جنت مكان علیین آشیان شاه اسماعیل- انار الله تعالی برهانه- مولانا حسین كاشفی از هرات به دار المؤمنین سبزوار آمد؛ سبزواریان دغدغه داشتند در تشیع مولانا. كسی را مقرّر ساختند كه در اثنای موعظه تفتیش مذهب او كند. اتفاقا مولانا گفت كه، جبرئیل بر حضرت سید المرسلین صلی الله علیه و اله دوازده هزار مرتبه نازل شد. آن سبزواری سؤال نمود كه بر حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام چند مرتبه نازل شد؟ مولانا در بدیهه گفت: بیست و چهار هزار مرتبه و این حدیث [انا مدینة العلم و علی بابها] را خواند و گفت: هرگاه علی باب مدینه علم رسول باشد، جبرئیل در دخول و
ص: 1068
خروج هر دو، بر علی وارد شده باشد. سبزواریان را خاطر جمع شد كه مولانا از مذهب آبای خود برنگشته است! (لوامع 1/ 36- 37)

شیخ صفی الدین اردبیلی‌

و منقول است كه یكی از علمای فاسق با پسران ساده به خدمت شاه عالم آفتاب اولیاء، پیشوای دین صفی الاصفیاء:
آن كه از وی گشت مشهور اردبیل‌وز جمالش گشت پر نور اردبیل آمد. چون حضرت شیخ صفی علیه الرحمه او را به آن وضع ناخوش دیدند، همین حدیث را بر او خواندند. «1» آن فاسق در جواب گفت كه، سرهای ما را به حصّه آسیابان خواهند داد.
حضرت شیخ بالبدیهه فرمودند كه، آسیابان حصّه خود را خردتر می‌كند. (1/ 55)
[درباره اعتقاد صدوق به سهو النبی صلی الله علیه و آله می‌نویسد:] و شیخ الطائفه بهاء الدین محمد عاملی در اینجا مكرر می‌فرمودند كه نسبت سهو به ابن بابویه اولی است از نسبت آن به معصومین صلوات الله علیهم. و نقل فرمودند كه در سلطانیه در زمانی كه سلطان محمد خدابنده رحمه الله تعالی مدرسه‌ای را ساخت، در یك صفّه شیخ العارفین و الواصلین و العاشقین شیخ صفی الدین اسحاق- حشره الله تعالی مع الائمة المعصومین صلوات الله علیهم اجمعین- درس تصوف می‌فرمودند و در صفه دیگر علامه حلی شیخ جمال الدین مطهر درس [فقه] می‌گفتند و در صفه دیگر درس حكمت می‌گفتند و در صفه دیگر درس صحیح بخاری می‌گفتند و به این حدیث رسیدند كه حضرت سهو فرمودند كه كل ذلك لم یكن تا آن‌جا كه ذوالیدین گفت كه واقع شد، حضرت برخاستند و دو ركعت را بجا آوردند. شاگرد به استاد گفت كه، این چه معنی دارد؟ اولا سهو كردن نبی صلی الله علیه و آله در عبادت. دویم كذب نبی در كل ذلك لم یكن. البته بخاری سهو كرده است. شیخش گفت: كل ذلك لم یكن، می‌دانم كه نبی صلی الله علیه و آله سهو نكرده است و می‌دانم كه بخاری دروغ نگفته است.
آن شاگرد به خدمت هر یك از علما كه رفت همین جواب را شنید تا آن كه به خدمت شیخ صفی الدین اسحاق رفت. شیخ فرمودند كه، كل ذلك لم یكن و لیكن چنین بود كه چون نماز معراج مؤمن است و تشهد مقام شهود است و سلام مقام حضور است، در آن روز سیر حضرت سید المرسلین صلی الله علیه و آله تند بود و زود به مقام حضور رسیدند.
سلام كردند و چون صحابه این رتبه نداشتند اكثر ایشان كه این معانی را بفهمند، آن
______________________________
(1). حدیث آن است كه امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: در جهنم آسیایی است كه با آن سرهای علمای فاجر، قاریان فاسق و جباران ظالم را خرد می‌كنند.
ص: 1069
حضرت سهو را بر خود زدند و برخاستند و دو ركعت نماز دیگر بجا آوردند تا مردمان حكم سهو را بدانند و آن قاری مطمئن شد و باز به نزد همه رفت و همه تحسین نمودند و اقرار كردند بر حقّیت كلام شیخ رضی الله عنه. پس شیخ بهاء الدین رحمه الله تعالی فرمودند كه البته این حل از جمله الهاماتی است كه حق سبحانه و تعالی به دوستان خود القا می‌فرماید و بسیاری از تحقیقات شیخ را با كرامات او مذكور ساختند. یكی از فضلا در آن مجلس بود گفت كه، اینها تصوف است و این اخبار آحاد است و البته شیخ صفی الدین اسحاق تقیه فرموده‌اند. شیخ فرمودند كه ما نمی‌توانیم رد این احادیث صحیحه كنیم و قریب به ده حدیث صحیح در این باب واقع شده است و اگر ما این احادیث را طرح كنیم، امان بر می‌خیزد. بنده عرض نمودم كه كل ذلك لم یكن. شیخ فرمودند كه بگو. عرض نمودم كه چون احادیث بسیار از ائمه واقع شده است ممكن است كه ایشان فرموده باشند و سهو واقع نشده باشد و چون سهو نبی مشهور بود، حضرات معصومین تقیّه فرموده باشند. شیخ تحسین بسیار فرمودند و همه فضلا كه حاضر بودند تحسینات فرمودند و شیخ فرمودند كه چنین وجه ظاهری می‌بود و ما به این وادی نیفتاده بودیم. (4/ 303- 304)

سید مرتضی و تلاش برای رسمی كردن مذهب شیعه‌

... و تا زمان شیخ طوسی تقیّه كم بود و هر كس اظهار هر مذهبی كه داشت می‌كرد تا آن كه علمای عامه به خلیفه گفتند كه مذاهب بسیار شده است؛ می‌باید چند مذهب را مقرّر سازیم و بر آن اجماع كنیم و مذهب غیر آن را از كسی قبول نكنیم. چون وزراء، بعضی شافعی بودند و بعضی مالكی، زرها توجیه كردند. «1» و سید مرتضی رضی الله عنه نیز قرارداد كه صد و پنجاه هزار تومان بدهد كه مذهب شیعه نیز ظاهر بوده باشد و خود گفت كه، من صد هزار تومان از مال خود می‌دهم شما پنجاه هزار تومان بدهید، شیعیان تقصیر كردند. از آن جهت كه این‌ها اعتباری ندارد و ما همیشه مذهب خود را آشكار داشته‌ایم و این خلیفه كه می‌رود این معنی برطرف خواهد شد و عن قریب است كه صاحب الامر صلوات الله علیه ظاهر خواهد شد. و حكمت الهی نیز اقتضا كرده بود كه این مذهب مخفی باشد تا اظهار آن بر وجه كمال به دست پادشاهان صفویه انار الله تعالی برهانهم بوده باشد، اگرچه در آن زمان آل بویه پادشاهان ایران بودند و شیعه بودند اما نتوانستند كه با وجود خلفا مذهب شیعه را رواج دهند، اگرچه آن زمان علمای شیعه از حد و حصر متجاوز بودند و اطراف عالم از ایشان پر بود و از كتب ابن بابویه و شیخ طوسی و شیخ نجاشی ظاهر می‌شود كه استادان ایشان كه یگانه آفاق بودند، بسیار بوده‌اند چه جای دیگران. (1/ 477)
______________________________
(1). یعنی پول فرستادند.
ص: 1070

حكایت میر مخدوم‌

و حكایت میر مخدوم شریف [كه سنی شد و به عثمانی رفت] در مجلس شاه اسماعیل ثانی و مباهله نمودن میر مرتضی با او و اخراج او در روز سیم مباهله از ایران مشهور است. (1/ 570)

تشیع تیمور

رومیان شهید [اول] را در زمان تیمور به شرف شهادت مشرف ساختند و حق سبحانه و تعالی نگذاشت كه خون شهید بخوابد تیمور را بر ایشان مسلط كرد به اندك زمانی تا زیاده از صد هزار كس ایشان را به درك اسفل رسانید. اگر چه قصد تیمور در كشتن شامیان طلب خون حضرت امام حسین صلوات الله علیه بود، منافات ندارد كه باعث این طلب شیخ شهید باشد و از تاریخ روم ظاهر می‌شود كه امیر تیمور شیعه بوده است و از نصایح الملوكی كه خود از جهت فرزندان خود نوشته است، تشیّعش ظاهر می‌شود و الله تعالی یعلم.
(2/ 345)

كودكی مؤلف‌

[درباره لزوم آگاه شدن از احكام دین در سن شش سالگی می‌نویسد:] و الحمد لله رب العالمین كه بنده در چهارسالگی همه اینها را می‌دانستم و نماز شب می‌كردم در مسجد صفا و نماز صبح را به جماعت می‌كردم و اطفال را نصیحت می‌كردم به آیه و حدیث به تعلیم پدرم رحمه الله تعالی. (2/ 376)

مؤلف و صفویه‌

[مؤلف در موارد متعددی از صفویه و خدمت آن‌ها در اظهار مذهب تشیع سخن گفته است. آن موارد را به مناسبت‌های دیگر آوردیم. در اینجا پس از نقل چند حدیث درباره پادشاهان و والیان عادل كه حامی مظلومان هستند، می‌نویسد:] و چون این معنا مجرّب بنده بود و این اخبار معتبره بود، بنابر این ذكر شد كه بر مؤمنان لازم است كه همیشه پادشاهان خود را دعای خیر كنند، خصوصا پادشاهان صفویه كه حقوق ایشان تالی حقوق سید المرسلین و حضرات ائمه معصومین صلوات الله علیهم است، چنان كه حق سبحانه و تعالی فرموده است كه شما همه در كنار جهنّم بودید، حق سبحانه و تعالی شما را به بركت رسول و اهل بیت او از جهنّم نجات داد و ظاهر است كه اكثر عالمیان ... بودند و به بركت ایشان عالمی مؤمن و مسلمان شدند، ادام الله بقائهم الی قیام صاحب الزمان بل الی قیام
ص: 1071
القیامة. چنان كه در كتابی از كتب غیبت كه بعضی از علما در غیبت حضرت صاحب الامر تصنیف كرده‌اند، و این كتاب قدیمی است كه شاید هفتصد سال باشد كه نوشته شده باشد، چنان كه از تاریخش ظاهر می‌شود كه حدیثی از حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه در آن كتاب هست كه حضرت خبر داده است كه یكی از فرزندان من خروج خواهد كرد و عالم به سبب او هدایت یابند و احوال فرزندان او حتی كشتن شاه‌عباس پسرش را و پادشاهی شاه صفی و پادشاهی شاه صاحبقران «1»- ادام الله ظلاله الی یوم القیام- همه از آن كتاب ظاهر می‌شود و من رساله نوشتم و آن حدیث را تفصیل دادم و به خدمت شاه جنت مكان علیین آشیان شاه صفی علیه الرحمة و الرضوان گذرانیدم و در خزینه خواهد بود. «2» (2/ 493- 494)
مناسب است در اینجا پاسخ مرحوم محمد تقی مجلسی را به یك سؤال كه به نوعی به ارتباط علما با دولت صفوی باز می‌گردد، بیان كنیم. پرسش این است: اخذ وظایف و سیورغالات- زمین‌های بخششی شاه به بزرگان برای اداره معیشت آنان یا بخشش عواید آن‌ها- جایز است یا نه؛ خواه از سلاطین و امرا و خواه از وظایف مدارس باشد.
مجلسی در پاسخ نوشته است: افراد وظایف بسیار است؛ حلال و حرام دارد؛ اگر موافق شرط واقف و متولی دهد، خوب است، و الّا فلا؛ و احتیاط در ترك سیورغال است، مگر سیورغال ملك خود؛ و اگر كسی به وجه دیگر تحصیل تواند نمود، اولی ترك همه است، چون بسیار نادر است بی‌دغدغه باشد. «3»

انتقال جنائز به مشاهد مشرفه‌

چون نقل به ارض مقدسه خوبست، پس خوب باشد كه شیعیان امیر المؤمنین نقل كنند مردگان خود را به ارض مقدسه اهل البیت كه آن نجف و كربلای معلی و سایر اماكن شریفه باشد؛ و شك نیست كه این مشاهد مشرّفه، اشرفند از شام، لهذا علمای ما، سلف و خلف، نقل موتی به اماكن مشرّفه كرده‌اند؛ مثل سید مرتضی و سید رضی الدین و پدر ایشان رضی الله عنهم كه در بغداد دفن كرده‌اند و بعد از آن به كربلای معلی نقل نمودند ... و از متأخرین شیخ نور الدین علی بن عبد العالی و مولانا عبد الله و شیخ بهاء الدین رضی الله عنهم را نقل نمودند. (2/ 531)
______________________________
(1). مقصود شاه‌عباس دوم (1052- 1077) است.
(2). گفتنی است كه رساله‌ای هم از علامه مجلسی گزارش شده كه در این باره است. به علاوه حدیث مورد نظر در متن را، علامه در بحار (52/ 243 و نك: 236) آورده و با تعبیر «بعید نیست» آن را حمل بر صفویه كرده است.
(3). مجلسی، محمد تقی، مسؤولات، (میراث اسلامی ایران، دفتر سوم) ص 659
ص: 1072

نصارا و یهود مقیم اصفهان‌

مرحوم محمد تقی مجلسی در رساله‌ای كه درباره اهل ذمّه نگاشته، اشاراتی به وضعیت اهل ذمّه در اصفهان دارد. وی با اشاره به این كه نصارا نباید اظهار كنند كه «عیسی را خدا می‌دانیم یا پسر خدا می‌دانیم» می‌افزاید: نه چنان كه الحال شایع است كه زندیقی از نصارا آمده است و در هر خانه راه دارد و دو سه كلمه از ریاض می‌داند و با هر كس القاء شبهات می‌كنند و می‌گوید كه آمده‌ام و مردمان را هدایت كنم و كسی نیست كه این ملعون را بكشد و بی‌دغدغه واجب القتل است.» «1» و در جای دیگر می‌نویسد: «و یهودان نیز رنگ روناس و امثال آن نپوشند و یهودان كلاه كبود لاجوردی بر سر می‌گذاشتند؛ چند سال است كه برطرف كرده‌اند و اولی آن است كه او را بر سر گذارند». «2» حقیقت آن است كه از زمان عباس اول به این سو، تا زمان شاه سلطان حسین، مسیحیان اعم از ارامنه و یا كشیشانی كه از اروپا برای تبلیغ اسلام به اصفهان می‌آمدند، آزادی عمل زیادی داشتند و اشارات مجلسی اول، در انتقاد به همین وضعیت است. شاردن نوشته است: شاه‌عباس «درباره ایشان به رأفت و احسان رفتار می‌كرد و به روحانی‌نمایان كافر كیش [یعنی مسلمان] و مردم فریب، هرگز فرصت و امان نمی‌داد كه با آنان به دشمنی و ستیز برخیزند! «3»
______________________________
(1). مجلسی، محمد تقی، اهل ذمه، میراث اسلامی ایران، دفتر سوم (قم، 1375)، ص 714
(2). مجلسی، محمد تقی، همان، ص 715
(3). شاردن، سفرنامه، ج 4، ص 1653
ص: 1073

31 عبد الحی رضوی كاشانی منتقد جامعه دین‌مدار دوره صفوی‌

درباره حدیقة الشیعه «1» و مؤلف آن‌

زمانی كه دولت صفوی قدرت كافی برای استوار كردن موقعیت سیاسی خود به دست آورد، كوشید تا در ابعاد فرهنگی- اجتماعی نیز وضعیت خود را تثبیت كند. از این رو، امكانات دولتی و هم چنین شرایط مطلوبی كه در پی تأسیس و تثبیت این دولت فراهم آمده بود، به عالمان و فقیهان كمك كرد تا به پر كردن خلاء فرهنگی موجود در جامعه كه ناشی از تغییر مذهب بود، بپردازند. شاه طهماسب نقش مهمی در تثبیت این وضعیت داشت و پشتوانه مهمی برای كوشش‌های فرهنگی عالمان برای استوار كردن پایه‌های مذهب تشیع در جامعه بود. به مرور زمان كه كار تألیف و پژوهش از یك طرف و تأسیس مناصب دینی از طرف دیگر توسعه می‌یافت، و به موازات گسترش و تعمیق آموزه‌های مذهبی جدید، مشكلاتی نیز در میان خود عالمان و دین‌مداران جامعه پدید می‌آمد. این مسأله از یك سوی، بر اثر اختلاف نظرهای علمی و اجتهادی بود كه در اثر حلول مكاتب مختلف فكری و كلامی و فقهی شیعه بروز می‌كرد و از طرف دیگر، حاصل برخوردها، رقابت‌ها و منازعات گروهی بود كه در میان عالمان و بیش از آن در میان مریدان آنان پدید آمده و مراد را هم در خود غرق می‌كرد. روشن بود كه مسؤولیت این درگیری‌ها، جدای از آنچه كه ناشی از اجتهاد بود، می‌توانست در اثر فرصت‌طلبی‌ها، جاه‌طلبی‌ها و خودخواهی‌هایی باشد كه نتیجه شرایط جدید در روی كار آمدن برخی از عالمان و كنار گذاشته شدن برخی دیگر بود. شگفت آن كه بسیاری از اختلافات علمی و رد و ایرادهایی كه به صورت كتاب و رساله برجای مانده، صرف‌نظر از ظاهر آن‌ها كه صرفا علمی است، در باطن، نشانگر نوعی رقابت و حضور نفسانیات است. فیض كاشانی در موارد مختلف و از جمله رساله اعتذاریه یا شكوائیه به بخشی از این امور پرداخته است.
______________________________
(1). توجه داریم كه مقصود ما در اینجا كتاب حدیقة الشیعه منسوب به مقدس اردبیلی نیست؛ بلكه مراد كتابی است كه شرح آن در ادامه آمده است.
ص: 1074
در اینجا، بنای مرور بر كتابی را داریم كه طی بیست فصل، مسائل علمی مختلفی را در زمینه اعتقادات، فقه و اخلاق مورد بحث قرارداده است؛ اما در ضمن طرح این مباحث، نگرشی انتقادی نسبت به محیط دینی- مذهبی جامعه دین‌مدار دوره صفوی داشته و به نظر می‌رسد از این زاویه، یك اثر منحصر به فرد تلقی شود. در واقع، انتقاد از عالمان در این حد، كمتر در منابع آن دوره دیده شده است. این كه این انتقادها، از روی چه انگیزه‌ای مطرح شده و آیا همه آن‌ها درست است یا نه، بحث دیگری است؛ طبعا طرح آن‌ها، به معنای قبول آن‌ها نیست. نام این اثر حدیقة الشیعة است كه ربطی به كتاب حدیقة الشیعة منسوب به محقق اردبیلی ندارد.
نویسنده این اثر، عبد الحیّ رضوی بن عبد الرزاق كاشانی، از علمای نیمه نخست قرن دوازدهم هجری است. وی كاشانی بوده و از محتوای كتاب نیز برمی‌آید كه پدرش هم اهل علم و در سلك عالمان و فقیهان بوده است. منهای آنچه كه در این كتاب درباره او و پدرش آمده، در منابع دیگر، تنها اشاراتی نسبت به وی وجود دارد. در كتابخانه مدرسه فیضه قم، نسخه‌ای از وافی فیض كاشانی وجود دارد كه عبد الحی رضوی سالها روی آن كار كرده است. براساس یادداشتی كه روی این نسخه آمده، عبد الحی دوبار این كتاب را با نسخه اصل آن مقابله كرده است. یك بار با حضور عده‌ای از طلاب در میانه سالهای 1106 تا 1127 به مدت بیست و یك سال. و بار دوم طی بیست و پنج سال، در فاصله سالهای 1127 تا 1152. روی همین نسخه، از فرزند وی با نام عبد الباقی یاد شده كه كتاب را در سال 1170 در تملك خود داشته است. «1» گفتنی است كه عبد الحی در كتاب حدیقة الشیعه، فراوان از كتاب وافی استفاده كرده، گرچه گهگاه انتقاداتی از فیض كاشانی كه همه جا او را با نام صاحب الوافی معرفی می‌كند، كرده است.
كتاب دیگری از عبد الحی در كتابخانه مسجد اعظم قم موجود است كه مشتمل بر مطالبی درباره علم واجب، جبر و تفویض، قصر و اتمام، اثبات نفس، ارادة الله و نصایح می‌باشد. عبد الحی این كتاب را در سال 1141 تألیف كرده است. «2» این آخرین تاریخی است كه از وی در دست داریم.
درباره این كه عبد الحی چه اندازه عمر كرده و در واقع تولد او در چه زمانی بوده است، آگاهی درستی نداریم. خود وی در كتابش (برگ 49) می‌گوید كه در سال 1099 قصد حج داشته است. طبعا در آن زمان می‌بایست، سن او بالای بیست بوده باشد؛ به ویژه كه مشاركت او در یك بحث اجتهادی در همان سال، نشان از تخصص او در دانش فقه دارد.
______________________________
(1). استادی، رضا، فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه مدرسه فیضه قم، ج 1، ص 293
(2). استادی، رضا، فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه مسجد اعظم قم، ص 202
ص: 1075
آنچه مسلم است، و با توجه به خاطراتی كه نقل می‌كند، عمری نسبتا طولانی كرده است.
از شخصی با نام عبد الحی رضوی كه موقعیتی در حد تولیت آستان قدس رضوی داشته و فرمانی در تاریخ 1154 از سوی نادر برای وی صادر شده و نام او با همین تاریخ در پشت برخی از كتاب‌های وقفی در كتابخانه آستان قدس رضوی هست، «1» یاد شده كه می‌باید در باره ارتباط این دو، تحقیق بیش‌تری صورت گیرد.
گذشت كه كتاب مورد بحث حدیقة الشیعه نام دارد. براساس آگاهی ما، دو نسخه از این كتاب موجود است. نسخه‌ای در كتابخانه مجلس شورای اسلامی و نسخه اصل مؤلف كه به شماره 1124 در كتابخانه آیة الله مرعشی نگهداری می‌شود. وی در این اثر، خود را عبد الحی بن عبد الرزاق الكاشانی نامیده و در پایان نسخه یادآور شده است كه كتابش را در رجب سال 1121 نوشته است. پس از آن، در كنار كتاب در صفحه پایانی، یادآور شده است كه كتابش را با جمعی از دوستان در سال 1135 و پس از آن در سال 1141 مقابله یا مرور كرده است. حاصل این مرور، یادداشت‌هایی است كه بر این نسخه افزوده شده است.
بنابراین درگذشت وی باید بعد از سال 1141 باشد. آقابزرگ هم چنین از یكی از اعقاب او با نام سید حسین بن نعمة الله یاد كرده است. «2»
از مجموع آنچه در این كتاب آمده، باید او را یك مخالف خوان به تمام معنا دانست. وی هم از حكومت صفوی ناراضی است، هم به وضعیت علما و مناصب دینی و ائمه جمعه و جماعات اعتراض دارد و هم به لحاظ اخلاقی و اجتماعی، از اوضاع جامعه، انتقاد می‌كند.
عبد الحی شاه صفی را به عنوان سلطان جائر معرفی می‌كند و معمولا با همین تعبیر سلطان جایر، به شاهان صفوی اشارت دارد (برای نمونه نك: برگ 117). این در حالی است كه پدرش رفت و آمدی با خلیفه سلطان داشته است. هم چنین در این كتاب، در كنار اعتراضات علمی كه به برخی از عالمان و نویسندگان وارد می‌كند، همزمان انتقادات اجتماعی و اخلاقی نیز در همان موارد، مطرح می‌سازد. طبیعی است كه برخی از این انتقادها، وارد نباشد و تنها از زاویه دید مؤلف و یا نگرش فقهی و علمی او قابل طرح باشد، اما آنچه مهم است این كه، آگاه باشیم كه در این دوره، جامعه دین‌مدار مورد انتقاد نیز قرار داشته است؛ آن هم از زبان شخصی كه خود در سلك عالمان و فقیهان بوده است. آنچه كه درباره علمای این دوره گفتنی است، این است كه بیش‌تر عالمان این دوره، با حكومت همراهی داشته‌اند؛
______________________________
(1). رضوی، میر محمد باقر، شجره طیّبه در انساب سلسله سادات علویه رضویه، تصحیح محمد تقی مدرس رضوی، 1352، صص 250- 251
(2). آقابزرگ، نقباء البشر، ج 2، صص 668- 669. كتابخانه‌ای نیز از سادات رضوی در كاشان برجای مانده كه در نشریه نسخه‌های خطی دانشگاه تهران، ج 7، ص 29 نسخه‌های آن معرفی شده است.
ص: 1076
اما از همان آغاز و در ادامه، همواره منتقدینی از میان علما نسبت به حكومت صفوی از یك طرف و روحانیت مدافع آن وجود داشته است.
این كتاب از زاویه دیگری نیز اهمیت دارد و آن، توجه مؤلف به مسائل اجتماعی و اقتصادی و ارائه اطلاعاتی در زمینه مردم‌شناسی و اخلاقیات عمومی جامعه است. وی خاطرات فراوانی از افراد مختلف درباره موضوعاتی نقل می‌كند كه این اطلاعات در منابع تاریخی نیامده و در سایر كتاب‌ها نیز زمینه بروز نیافته است. به همین دلیل، این كتاب می‌تواند، در كنار اطلاعاتی كه آخوند محمد تقی مجلسی به طور پراكنده در لوامع صاحبقرانی داده و یا سید نعمة الله جزائری در آثار مختلفش به دست داده، و یا محمد صالح قزوینی در نوادر نقل كرده، و ما گزارش آن‌ها را در این مجموعه آورده‌ایم، منبعی برای تاریخ اجتماعی دوره صفوی باشد.
كتاب از یك مقدمه و بیست باب تشكیل شده است. مقدمه درباره دانش اندوزی است كه در آن احادیثی از منابع مختلف درباره علم و تفقه در دین آمده است. در ادامه بحثی در باره معرفت خداوند دارد كه ضمن آن از كتاب الفوز الاصغر ابن مسكویه و كتاب الاسرار الخفیة علامه شیرازی، مطالبی نقل كرده است. در ادامه، از سید فخر الدین و سلطان العلماء و صدر الدین شیرازی مطالبی نقل كرده، اما نام كتابی را نیاورده است.
عنوان فصل نخست كتاب «فی تحقیق الوجود و ما یترتب علیه من التوحید» است. از این فصل، علاقه و آشنایی مؤلف با مبحث وجود و اعتقادش به مبانی صدرایی به دست می‌آید.
در آن‌جا مطلبی از استادش، یعنی پدرش كه این زمان درگذشته بوده، و حاشیه‌ای بر شرح تجرید داشته، نقل كرده است. این مطلب ناظر به دیدگاه‌های خلیفه سلطان و عالم معروف، شمس الدین خفری و دوانی و بسیاری از افراد دیگر حاشیه‌نویس بر شرح تجرید است.
(برگ، 9) در ادامه این بحثها، از قول پدرش نقل می‌كند كه در مجلس خلیفه سلطان نشسته بودیم، شیخی بزرگوار آمد. خلیفه سلطان او را در كنار خود نشاند و احترام زیادی به او گذاشت، در حالی كه مجلس مشحون از فضلا بود. زمانی كه او رفت، یكی از كوته نظران به خلیفه سلطان گفت: چرا به این شخص احترام گذاشتی؟ او قائل به وحدت وجود بوده و باورش این است كه تمامی موجودات و حتی ... خداست. یكی از فضلا با نام میرزا ابراهیم گفت: ای احمق پست! هیچ كس نیست كه معتقد باشد كه این كتاب، خداست. وقتی زمین، منوّر به نور خورشید باشد، زمین كه خورشید نخواهد بود. مؤلف می‌افزاید كه این زمان علمای قاصر فراوانند، در حالی كه علمای راشد اندك‌اند. (برگ 14- 15).
فصل دوم درباره امامت است. در این قسمت، شرحی از مسائل مربوط به امامت، تاریخچه‌ای از غدیر و مطاعن خلفا آمده است. در این فصل و فصل سوم كه درباره معاد
ص: 1077
است، اطلاعات اجتماعی خاصی نیامده است.
فصل چهارم باره حقیقت روح و فصل پنجم در اثبات این نكته است كه احادیث كتب اربعه متواتر نبوده و اخبار آحاد است.

ائمه جمعه و جماعات‌

فصل ششم كتاب درباره نفی وجوب عینی نماز جمعه است. وی در این بحث، در برابر كسانی كه رساله در اثبات وجوب عینی نماز جمعه نوشته‌اند، موضع گرفته و ضمن آن انتقادهای زیادی نسبت به افرادی كه به نوعی طرفدار اقامه نماز جمعه در این دوره بوده‌اند، كرده است. گزارش كوتاه این انتقادها را در بحث نماز جمعه آورده‌ایم، اما در اینجا به صورت مبسوطتری نكات مورد نظر و خاطراتی را كه مؤلف در این باره ارائه كرده، به دست می‌دهیم. «1»
نیمه نخست رساله، مباحث علمی مؤلف است كه به طور عمده در نقد گفته‌ها و آرای محقق سبزواری نوشته شده و عمدتا از نقد فاضل تونی در رد بر محقق بهره برده است.
پس از آن به تدریج، به بیان وضعیت موجود در زمان خویش در باب نماز جمعه می‌پردازد.
وی كه مخالف وجوب عینی نماز جمعه است، این نظریه را از ساخته‌های- مخترعات- «اهل ریاست» دانسته، از آن با عنوان «بدعت وجوب عینی» یاد كرده و پس از اشاره به این كه آنان بدون دلیل، تعبیر «الذكر» در سوره منافقون را حمل بر نماز جمعه كرده‌اند، می‌نویسد: من در اصفهان از اهل ریاست، فراوان پرس و جو كردم كه آیا كسی از مفسّران كهن، ذكر را به معنای نماز جمعه دانسته است یا نه، آنان اعتراف كردند كه كسی چنین چیزی نگفته است. اشاره وی در این باب، به فیض كاشانی است كه چنین نظری را ارائه داده، و در واقع او نیز از شهید ثانی گرفته بوده است.
وی با اشاره به رأی كسانی كه نماز جمعه را واجب می‌دانند، می‌نویسد: در صورتی كه امام حاضر شود، همه مكلفین بجز معذورین باید در نماز حاضر شوند؛ در این شرایط هیچ فقیهی كه اعلم هم باشد مستثنی نیست. اگر فرض كنیم كه بیش‌تر علما در شهر اصفهان هستند، بر آنان نیز واجب است كه در نماز جمعه حاضر شوند، در این صورت چه بسا در میان مأمومین فقیهی باشد كه اعلم از امام باشد؛ طبعا چنین نمازی اشكال پیدا می‌كند، مگر آن كه اینان مذهب سنیان را داشته باشند كه افضل بودن امام را ضروری ندانند. وی با اشاره به سخن شیخ مفید، می‌نویسد: [شیخ مفید با این عقایدش] طرفدار وضعیتی كه امروز در
______________________________
(1). متن عربی این فصل، به عنوان ضمیمه نوشتاری كه در همین مجموعه درباره نماز جمعه آورده‌ایم، آمده است.
ص: 1078
اصفهان جریان دارد نبوده است، آن گونه كه در مجموع شهر اصفهان، چهار یا پنج امام جمعه است كه یكی در داخل و دیگران در خارج نماز می‌خوانند و اگر بتوانند و قادر باشند، همان‌ها كه در خارج شهر می‌خوانند، در داخل هم خواهند خواند. معنای این كار این است كه هر كدام نماز دیگری را باطل می‌داند و روشن است كه در گذشته وضعیت شرع به این صورت نبوده است. این نتیجه آن است كه برخی روی منابر احادیثی را كه ظاهر آن‌ها وجوب عینی نماز است، می‌خوانند و اگر فرد عامی این احادیث را بشنود، نماز مزبور را بر خود فرض می‌شمرد.
وی روی اعلم بودن تكیه كرده، معنای آن را آگاهی به تمامی امور حقه از اصول و فروع دانسته، معتقد است كه وجود چنین شخصی در این زمان، مانند كبریت احمر است. مؤلف با دادن هشدار به مخاطبان خود كه باید دلیل محكمی برای ترك نماز ظهر در روز جمعه داشته باشند، خاطره‌ای از پدرش نقل می‌كند: پدرم می‌گفت: فاضل خراسانی در روزگاری بود كه در آن روزگار فضلا فراوان بودند و او در حكمت و فقه و حدیث میان آنان ممتاز و فردی گوشه‌گیر بوده و از كثرت ذكر، از مردم كناره می‌گرفت؛ به طوری كه كم‌كم از اولیاء الله شد تا آن كه منصب امامت جمعه به او واگذار گردید و در آخر، در حد بالایی میان خواص و عوام اعتبار یافت. این گذشت تا آن كه روزی سلطان جائر شاه صفی از وزیرش خلیفه سلطان خواست تا علما و مقربین را در روز جمعه برای اقامه نماز در مسجد آگاه سازد، چرا كه او می‌خواهد به امام جمعه اقتدا كند. خلیفه سلطان امر سلطان را اجرا كرده و شمار زیادی از فضلا و امرا در روز جمعه حاضر شدند. وقت شروع خطبه، خلیفه سلطان به امام جمعه گفت: امروز را نماز ظهر بخوان و امام نیز چنین كرد. در این مجلس، عارف ربانی رفیع الدین حسینی شركت نكرد. پس از نماز، همه علما و امرا از طرف وزیر برای ناهار دعوت شدند كه از آن جمله رفیع الدین و امام جمعه یعنی محمد باقر خراسانی هم بود. در آن‌جا خلیفه سلطان، سید حسینی را مورد عتاب و خطاب قرار دارد كه چرا در نماز حاضر نشدی؛ زیرا سلطان، حكم به حضور همه علما كرده بود و عمل برخلاف حكم سلطان كار زشتی است. او گفت: آری! كار خلاف حكم سلطان، زشت است اما نه به زشتی كار این فاضل- و اشاره به امام جمعه كرد. چرا كه عقیده او وجوب عینی نماز جمعه است و به مجرد این كه شما به او گفتی كه امروز نماز ظهر را بخوان، او چنین كرد. البته اینجا محل تقیه نبود، چرا كه سلطان شیعه پشت سر او به نماز ایستاده بود. خلیفه سلطان و حضار ساكت شدند و امام جمعه، به اندازه‌ای خجل شد كه تا آخر مجلس، سخن نگفت. (برگ 39). وی ادامه می‌دهد كه این كار او تنها برای حفظ موقعیتش نزد خلیفه سلطان بوده است. وقتی پای چنین فاضلی با آن صفاتی كه گفته شد، به خاطر ریاست از راه راست بلغزد، از دیگران چه
ص: 1079
انتظاری هست؟ «1»
عبد الحی سپس سخنی را از فیض كاشانی، از یك رساله فارسی او نقل می‌كند كه گفته است: وقتی من ثواب نماز جمعه و جماعت را دیدم، در كاشان، خواستم مأموم باشم نه امام، چرا كه از ریاست هراس داشتم؛ اما چون امامی كه ویژگی‌های امامت را داشته باشد نیافتم و دیدم كه ثواب جمعه از دست می‌رود، و هرچه انتظار كشیدم كسی برای امامت یافت نشد، لاجرم به امامت جمعه تن دادم. (برگ 39). عبد الحی كه داشتن منصب امام جمعه‌گی را ریاست دانسته و احساس كرده است كه این ریاست، دشواری‌های اخلاقی و اجتماعی به همراه دارد، شماری از روایاتی را كه در زمینه ریاست‌خواهی و تكبر است، به دنبال بحث آورده است. وی می‌گوید مصداق این حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله كه فرمود: روزگاری می‌رسد كه باطن مردم خبیث و ظاهر آنان نیكوست، بر عصر ما و در همین منصب امام جمعه‌گی مصداق پیدا می‌كند.
عبد الحی سوءاستفاده از مقام را یكی از آثار سوء این وضعیت می‌داند؛ سپس به یك مورد مشخص اشاره می‌كند كه امام جمعه، از كسانی كه پشت سر او نماز می‌خوانند، حتی اگر مجرم باشند، دفاع می‌كند. حكایت این است كه شخص شروری با نام كاووس، راهزن بوده و به كشتن مردم و دزدیدن اموال آنان و حمله به كاروان‌ها مشغول بود. وقتی خبر وی به سلطان رسید، حكم به دستگیری و كشتن او كرد تا مسلمانان از شرّ او راحت شوند. این شخص كه زیرك بود، و این وضعیت را می‌دانست، در نزدیكی شهر قم بسر می‌برد. آن زمان شخصی عالم و فردی قاضی كه مشهور و معتبر نزد سلطان و امیران بود، با نام ملا محمد طاهر قمی، منصب امام جمعگی این شهر را داشت. كاووس به مسجد او رفت و پشت سر او نماز خواند. پس از آن، ملا محمد طاهر نامه‌ای به سلطان نوشت و در آن یادآور شد كه این شخص، فردی فاضل و مبرّای از این اتهامات است و دائم در جمعه و جماعات شركت می‌كند. سلطان هم به خاطر نامه قاضی از او درگذشت؛ اما به خاطر آن كه گزارش‌های دزدی و قتل درباره كاووس زیاد بود، دستور داد تا او را نكشند، اما حبس ابد كنند و در آن‌جا بماند تا بمیرد. (برگ 41).
عبد الحی در ادامه می‌گوید: در مدتی كه در اصفهان بودم، رخدادهای شگرفی پیش آمد.
در این شهر، سیدی بود كه در یكی از صفه‌های مسجد شاه اقامه جماعت می‌كرد و مردم
______________________________
(1). این واقعه نمی‌تواند در زمان شاه صفی (م 1052) رخ داده باشد. محتمل است كه در زمان عباس دوم (م 1077) بوده باشد؛ در آن اشكالش آن است كه از خلیفه سلطان (م 1064) یاد شده و بعید می‌نماید كه تا زمان حیات خلیفه سلطان، امامت جمعه اصفهان در اختیار محقق بوده باشد. به هر روی، دشواری درباره درست بودن آن، دست كم به این صورت، وجود دارد.
ص: 1080
زیادی در نماز و وعظ او شركت می‌كردند؛ تا آن كه خدای بر مردم رحم كرده، باطن او را بر مردم آشكار كرد. شبی از شبها، در مجلسی شرابخواری كرده، در حالت مست به در خانه پدر همسرش رفته، دختر دیگرش را كه زیبا بود، از او خواسته بود. این حكایت به گوش مردم رسیده، او را از مسجد بیرون و حقوقش را قطع كردند. پس از آن، چنان ذلیل شد كه از اصفهان خارج شده، به مشاهد مشرّفه رفت. (برگ 41 پ). حكایت دیگر آن كه امام جمعه اصفهان، قصد رفتن به نجف را داشت. وقتی از اصفهان خارج شد، فرزند محقق خراسانی در مسجد حكیم داود اقامه جمعه كرده، مشهور به صلاح و تقوا بود. در این وقت، چندین نامه به سلطان نوشت و از او خواست تا اجازه دهد، نماز جمعه را در مسجد شاه اقامه كند؛ اما سلطان، وقعی به درخواست او نگذاشت تا آن كه از امراء و خواجگان استمداد كرد؛ پس از آن شاه پذیرفت. مردم از این كار او در شگفت شدند و گفتند، اگر او اقامه جمعه را واجب عینی می‌داند، چه فرقی بین این دو مسجد هست. این كار او جز ریاست‌طلبی و بزرگی نزد خواص و عوام معنایی نداشت.
حكایت دیگر آن است كه علامه مجلسی در مجلس رستم خان سپهسالار نشسته بود و چنان كه مشهور است، گاه به ایذای اهل ریاست و حتی سلطان می‌پرداخت. در این مجلس، علامه به سپهسالار گفت: آیا به خاطر منصبی كه داری احساس ریاست و كبر كه سبب خروج از طاعت الهی بشود، در تو پدید نمی‌آید؛ آن هم در وقتی كه صفوف نظامیان در وقت جنگ منظم شده و صدای آلات لهو از قبیل كرنا و كوس و دهل و نقاره و غیر آن از همهمه جنگجویان در میدان جنگ به هوا برمی‌خیزد؟ سپهسالار گفت: شگفتی از شما است كه گمان می‌كنید از این قبیل چیزها عجب و تكبّر در انسان پدید می‌آید؛ اما این احساس در شماها به خاطر صفوف نمازگزاران و دمدمه مكبّران پدید نمی‌آید. البته ترس پدید آمدن كبر در میان شما بیش‌تر است. مجلسی با شنیدن این سخن ساكت گردید. (برگ 41- 42)
به اعتقاد عبد الحی، یكی از حكایات غریبه دیگر این است كه در كاشان شخصی بود با نام آخوند طالبا كه امام جماعت و مشهور به صلاح و سداد بود؛ اما عیبش این كه با حاكم ظالم شهر همنشین بوده و بیش‌تر شب‌های رمضان را برای افطار در منزل او بسر می‌برد.
وقتی حاكم مرد، مرد عالم كه هفتاد سال داشت، در تشییع جنازه وی شركت كرد و پیش از آن كه جنازه را در قبر بگذارند، خود لحظه‌ای داخل قبر رفت و به شكلی كه مرده را می‌خوابانند، دراز كشید؛ پس از آن جنازه را دفن كردند. وقتی علت را پرسیدند، آن عالم به كار پیامبر صلی الله علیه و آله برای خوابیدن در قبری كه برای فاطمه بنت اسد تهیه شده بود، استناد كرد كه برای كاهش فشار قبر بوده است. (برگ 42).
ص: 1081
هم چنین فردی از یكی از روستاهای كاشان به این شهر آمد و تحصیل علم كرد. بعد از آن به اصفهان رفت و از طبقه شاگردان آقا حسین خوانساری استفاده علمی برده، مدتی شاگردی ائمه جمعه و جماعت آن شهر را كرد. وقتی امام جمعه كاشان مرد، از اصفهان به كاشان آمد تا این مقام را بگیرد، در حالی كه فرزندان امام جمعه پیشین مانع شدند. آخر كار، او به روستای خود باریكرسف رفت و خواست تا نماز جمعه را در آن‌جا برپا كند. چند بار نماز جمعه خواند؛ اما وقتی بی‌توجهی مردم را دید، از اندوه درگذشت. من با واسطه شنیدیم كه او اشخاصی را كه در جمعه و جماعت حاضر نمی‌شدند، تفسیق می‌كرد. روزی به خانه ما آمد. من به او گفتم: شنیده‌ام كه تو علمایی را كه برای جماعت در مسجد حاضر نمی‌شوند، فاسق خوانده‌ای. گفت: مقصود من هم طبقه آقا حسین خوانساری است نه شما- و این را از ترسش گفت. من علت را پرسیدم. گفت: پیامبر هم دستور داد تا خانه كسانی را كه به مسجد نمی‌آیند، آتش بزنند. به او گفتم: احمق! اینها نمی‌خواهند پشت سر تو و امثال تو نماز بخوانند! این چه ارتباطی با نماز نخواندن پشت سر رسول خدا صلی الله علیه و آله دارد؟
حكایت دیگر آن كه شخصی با نام آقا حفیظ كه عابد بود، در یكی از محلات كاشان زندگی می‌كرد. مردم از او خواستند تا امام جماعت محله آنان شود؛ اما او سخت مخالفت كرد. مردم محله نزد پدرم آمدند و گفتند: چون از شاگردان شماست، اگر شما به او امر كنید، خواهد پذیرفت. پدرم بعد از یك سكوت طولانی گفت: من درباره این شخص متحیّرم؛ چون او حیای زیادی دارد و اصلا اهل ریاست نیست، در حالی كه امام جماعت نباید اهل حیا باشد، بلكه باید خود را میان خلق ممتاز بداند تا این منصب را بپذیرد و مقدم بر دیگران شود! (برگ 42)
عبد الحی سپس به بیان مفهوم عدالت پرداخته و معتقد است كه برخلاف ابن جنید كه عدالت را ساده تفسیر می‌كند، باید آن را سختگیرانه تفسیر كرد. وی اشكال عمده ائمه جماعت روزگار خود را همین می‌داند كه عدالتشان منطبق با مفهوم سختگیرانه جماعت نیست. وی به بیسوادی برخی از ائمه جماعت و ناتوانی آنان از پاسخ دادن به سؤالات شرعی مردم یاد كرده و دادن پاسخ‌های نادرست را یك مشكل می‌داند و می‌گوید كه درگذشته، اولا تا این اندازه، سؤال شرعی از امام جماعت نمی‌شده و ثانیا سختگیری بیش‌تری در انتخاب امام جماعت بوده است تا حدی كه در روآیات آمده است كه امام جماعت می‌تواند شفاعت مأمومین را بكند. سپس می‌گوید: واعظی در اصفهان در مسجد شاه بر منبر بود، در حالی كه رفیق او نزد من نشسته بود و هر دو عالم به مسائل دینی بودند.
مضمون سخنان خطیب در آن روز، درباره امتحان انبیای الهی و امامان بود كه رتبت
ص: 1082
شفاعت خواهی آنان با همین امتحانات معین می‌شود. عبد الحی می‌گوید: به رفیق او گفتم:
وقتی با آن همه آزمایش‌ها و بعد از سم دادن و به شهادت رساندن، امامان علیهم السلام به مرتبه شفاعت كردن می‌رسند، با این كه برگزیده خدا میان مردم هستند، چگونه امام جماعت‌های روزگار ما كه نه نبوّتی دارند و نه امامتی، می‌توانند بر اساس حدیث ابوذر از پیامبر صلی الله علیه و آله رتبه شفاعت را به دست آورند. او رنگش دگرگون شد و ساكت ماند (برگ 44).
وی با اشاره به سختگیری گذشتگان در انتخاب افراد برای امامت جمعه می‌گوید: یكی از اكابر كه قاضی اصفهان بود و فردی عالم و فاضل و نزد سلطان و امیران، اعتبار بالایی داشت، در اوائلی كه فیض كاشانی در كاشان اقامه جمعه می‌كرد و هنوز اعتباری نزد سلطان به دست نیاورده بود، به این شهر آمد. وقتی شنید كه كسی مانند فیض امامت جمعه می‌كند، برآشفت و او را تهدید كرد، به طوری كه فیض مخفی شد تا او از كاشان خارج شد. آن قاضی گفت: امامت جمعه امری بس مهم است كه این قبیل افراد با این مرتبه اندك نباید آن را اقامه كنند. عبد الحی می‌گوید: این در حالی بود كه فیض همان زمان نیز به علم و فضل شهرت داشت. وی می‌افزاید: این اوضاع گذشته است، در حالی كه امروزه كار به جایی رسیده كه مجلسی دوم كه مشهور به علم و فضل است، برای هر آدم كم رتبتی اجازه اقامت جمعه و اجازه روایت، در اطراف و نواحی صادر كرده و كار امامت جمعه به این حد رسیده است. (برگ 45)

سفر حج شیعیان و دشواری رؤیت هلال‌

فصل هفتم كتاب درباره یكی از مسائل فقهی حج است. این مسأله مربوط به مشكلی است كه زائران شیعه در ایام حج داشتند. مشكل این بود كه وقتی روز عید قربان به شنبه می‌افتاد، طبعا عرفه، روز جمعه می‌بود. اگر روز عرفه با جمعه یكی می‌شد، سنیان حج آن سال را حج اكبر می‌نامیدند كه البته شیعیان اعتقادی به این امر ندارند. اگر سالی حج اكبر باشد، رؤسای مكه نفع مادی بیش‌تری می‌برند. «1» برای همین، اگر طبق معمول، روز عید به یكشنبه بیفتد، از قبل در رؤیت هلال برنامه را به گونه‌ای تدارك می‌بینند كه ماه یك روز زودتر آغاز شده و عید به شنبه بیفتد تا عرفه منطبق با جمعه شده و حج آن سال، حج اكبر باشد. در اینجا برای شیعیان این مشكل پدید می‌آمد كه چه بكنند. عبد الحی می‌گوید: در طول عمر ما، فراوان
______________________________
(1). این مسأله‌ای است كه تا دوره قاجاریه نیز بوده و اصرار زیادی بوده تا حج، حج اكبر باشد چرا كه از طرف دولت، مبالغی به رؤسای مكه و حج داده می‌شده است. در این باره بنگرید: جعفریان، رسول، مقالات تاریخی، دفتر هشتم، صص 259- 263
ص: 1083
این مشكل پدید آمده و شده است كه قاضی مكه، با شهادت یك حاجی مغربی، حكم به ثبوت رؤیت هلال می‌كند و دشواری از همان جا آغاز می‌شود. دشواری آن است كه به فرد شیعه اجازه داده نمی‌شود تا به موقع، وقوف در عرفه پیدا كند. یكبار كه سید فاضلی به حج رفت و شاهد بود كه هیچ كس شهادت به رؤیت هلال نداده است، چون محرم شده بود، تا سال آینده در مكه مجاور ماند و پس از انجام حج، به شهرش بازگشت. (برگ 46). گاه خود سنیان نیز از این امر ناراحت بوده و مؤذنان حرم اعلام می‌كردند كه هر كسی در این سال حج انجام داده، حجش باطل است. یكی از بحث‌های مؤلف این است كه در این شرایط آیا می‌توان به گونه‌ای از احرام درآمد یا نه.
در مسأله اختلافی مورد بحث، بیش از آن كه بحث رؤیت هلال در شرق و غرب اهمیت داشته باشد، مشكل حج اكبر شدن و نفع مادی آن برای رؤسای مكه مطرح بود؛ چرا كه این اشكال فقط سالهایی پدید می‌آمد كه پای شنبه و یكشنبه برای عید قربان در میان بود و آشكار می‌بود كه مسأله جنبه منفعت طلبی دارد. (برگ 47).
عبد الحی می‌گوید، من در سال 1099 قصد حج داشتم. به اصفهان آمدم و شبی از شب‌های ماه رمضان در مجلسی بودم كه عالم فاضل ملا میرزا كه اصل او شیروانی است، «1» در آن‌جا حضور داشت. از من پرسید: امسال قصد حج داری؟ گفتم: آری. گفت: ترسم آن است كه در این سال مشكل حج اكبر به وجود آید؛ چرا كه در تقویم، عید قربان به اولین روز هفته افتاده است. گروهی از شاگردان و نزدیكان من قصد حج داشتند كه آن‌ها را منصرف كردم. گفتم: نمی‌توانم به تأخیر بیندازم. گفت: دعاگوی شما هستم. من به حج رفتم و آن سال حج اكبر شد، اما اختلافی در رؤیت هلال پیش نیامد. ملامیرزا در آن محفل گفت: اگر چنین وضعیتی پیش آمد، می‌توان با عمره مفرده از احرام درآمد. آن شخص گفت: [علامه] مجلسی حكم كرده است كه با قربانی می‌توان محل شد. ملا میرزا گفت: این فتوا غلط است.
من گفتم: این فتوا درست است چرا كه ... پس از آن استاد ساكت شد. (برگ 49). عبد الحی می‌گوید: من شنیدم كه علمای اصفهان، قم و شیراز، حاجیان را [كه با انجام هدی قبل از اعمال حج محل نشده و یا بعد از اعمال، عمره مفرده انجام نداده بودند و به وطن بازگشته بودند] از وارد شدن به منازل خودشان- یعنی منزل خود حاجیان- مانع شدند تا مبادا با زنانشان نزدیكی كرده و چون محرم هستند، مرتكب زنا شوند. علما از آنان می‌خواستند تا
______________________________
(1). عالمی با نام ملا میرزای شیروانی، كه استاد میرزا عبد الله افندی بوده و شهرت علمی بسیار زیادی دارد، در سال 1098 در اصفهان درگذشته است. (خاتون آبادی، وقایع السنین و الاعوام، ص 543) اشكال آن است كه عبد الحی دیدار خود را با ملا میرزا كه اصل او شیروانی است، در سال 1099 یاد كرده است.
ممكن است وی سال ملاقات را اشتباه گفته باشد یا این ملا میرزا كسی غیر او باشد.
ص: 1084
در مساجد و رباطها سكونت گزینند تا در حج سال بعد شركت كرده و محل شوند و برگردند. وی می‌گوید، حتی یكی از این حاجیان كه گوش به حرف علما نداده بود، از كثرت اعتراض و سرزنش مردم، در سالی كه من حج رفتم، همراه من بود.
ممكن بود، كسی حكم رؤسای مكه را نپذیرد و یك روز دیرتر از سنیان به عرفه برود.
چنین كاری فوق العاده خطرناك بود. عبد الحی از پدرش عبد الرزاق نقل می‌كند كه فاضل قزوینی به حج رفت و چون امر مشتبه شد، از سنیان پیروی نكرد. رؤسای كعبه از كار او آگاه شده، حكم به قتلش كردند. او در تنوری مخفی گردیده، از مكه خارج شد. پس از آن در اطراف مكه ماند تا سال بعد خودش را به قیافه‌ای دیگر درآورده، حجش را انجام داد. فاضل دیگری هم با نام ملا زین العابدین، «1» از آنان پیروی نكرد، او را كشتند. البته كشته شدن شیعیان در شهرهای سنیان، ممكن است به سبب اظهار لعن یا عدم پیروی از آنان در اعمال و رفتارشان باشد. (برگ 49)
حكایت دیگر آن كه، یكی از علمای كاشان با نام ملا هادی، حكم به صحّت این قبیل اعمال حج كرده و آن را از حجّة الاسلام مجزی می‌دانست. ایشان به عمل امام صادق علیه السلام استناد می‌كرد كه در اعلام عید فطر، از خلیفه وقت پیروی كرده است. عبد الحی می‌گوید، مشكل او در این حكم، آن بود كه آن سال، نزدیكان و فرزندش حج انجام داده و برگشته بودند. یك بار دیگر هم، همین اتفاق افتاد، سید فاضلی با نام میر عبد الغنی، در مكه با جماعتی ساكن بود. اعرابی كه حج نیابتی انجام می‌دادند، نتوانسته بودند حج خود را انجام دهند و مردم برای سال بعد، به آنان نیابت ندادند، چرا كه آنان را محرم می‌دانستند.
این افراد كه درآمدشان از راه نیابت بود، نزد آن شخص رفته و استفتاء كردند و او فتوا داد كه حج‌شان با سنیان مجزی است. همین زمان عالم فاضلی با نام شاه فضل الله در كاشان بود، گفت: فرزند محمد باقر خراسانی كه فقیهی فاضل است، در همین سال به حج رفت و بازگشت. از ظاهر سفر او برمی‌آید كه حج را صحیح می‌دانسته است. من نامه‌ای به او نوشتم و از كیفیت حج سؤال كردم. به من- شاه فضل الله- نوشت: حج باطل است. بدو نوشتم: چرا شما برگشتید؟ نوشت: این حج باطل است؛ حج من حج واجب نبوده و من حج واجبم را سالها پیش انجام دادم؛ این حج مستحبی بود. من با انجام عمره مفرده خود را محل كردم و برگشتم. (برگ 50).
عبد الحی از كسی كه با استناد به عمل امام صادق علیه السلام در ثابت بودن عید فطر با
______________________________
(1). این شخص می‌باید ملا زین العابدین كاشانی باشد كه رساله‌ای درباره بازسازی كعبه در سال 1039 نگاشته و سال بعد از آن هم در مكه به شهادت رسیده است. حكایت او را در مقالی كه درباره وضعیت حجاج ایرانی در دوره صفوی است، آورده‌ایم.
ص: 1085
اعلام خلیفه وقت، به صحّت حج این چنینی حكم كرده، برآشفته، ادله‌ای در چند و چون نظر خود نقل می‌كند و پس از آن با نفی قیاس میان این موارد و اساسا نفی حجیت قیاس، می‌نویسد: این قبیل فتواها، نتیجه ریاست‌طلبی است كه خود ناشی از رسیدن به مقام امام جمعه‌گی و جماعت است. (برگ 51)
فصل هشتم درباره مسأله تحریف قرآن است كه ضمن آن مروری بر دیدگاه‌های فیض و ملا صالح مازندرانی در شرح او بر كافی دارد. در اینجا نیز مؤلف موضع انتقادی نسبت به دیدگاه‌های فیض دارد. فصل نهم درباره مسأله حدوث عالم است كه ضمن آن دیدگاه‌های فلاسفه قدیم و گاه جدید از قبیل میرزا رفیعای نائینی و ملا صالح مازندرانی و دیگران را نقل كرده است.

حكم غنا و تعلیم و تعلم دانش نجوم‌

فصل دهم درباره مسأله غنا و آوازه خوانی است. این مسأله یكی از مسائل اختلافی دوره صفوی است كه درباره آن رساله‌های مختلفی نوشته شده و اسباب جدال و اختلاف شدید میان دو گروه از فقها شده است. «1» طبق معمول دو عالم برجسته، محقق سبزواری [در یك مورد] و فیض در یك سمت، و بسیاری از علمای این دوره، در جبهه مقابل قرار داشتند.
حاصل سخن مؤلف كه تحت تأثیر آرای فیض است، چنین است كه آنچه از مجموع اخبار وارده در غنا به دست می‌آید، آن است كه حرمت آن از جهت گرفتن اجرت و تعلیم و استماع و خرید و فروش، اختصاص به غنایی دارد كه در زمان امویان معمول بوده، مردان بر زنان آوازه خوان وارد می‌شدند و به غنای آنان گوش می‌دادند و سخنان باطل و لعب با وسائل بازی در میان بود و در واقع، مشتمل بر فعل حرام بود. اما جز آن، چنین حكمی ندارد. بنابر این شنیدن غنایی كه متضمن یاد از بهشت و جهنّم و تشویق به رفتن به سوی دار القرار و وصف نعمت‌های الهی و یاد از عبادات و تحریك در انجام خیرات و زهد ورزیدن در امور دنیا و چیزهای مانند آن، ایراد ندارد. (برگ 63) این عقیده فیض است.
فصل یازدهم درباره دانش نجوم است. در این فصل مؤلف به احادیثی كه درباره دانش نجوم و تنجیم وارد شده، اشاره كرده، به برخی از آرای فقهی كه درباره حرمت تنجیم است، می‌پردازد. در عین حال، تحت تأثیر جوّ حاكم آن روزگار و روزگاران پیشین، می‌نویسد:
برای كسی كه اندكی در علم نجوم آشنایی دارد، تردیدی نیست كه اگر بر اساس روش درست محاسبه شده و اشتباهی در حساب صورت نگیرد و درباره ثوابت و و ثوالث و
______________________________
(1). مختاری، رضا، و صادقی، محسن، میراث فقهی، غنا و موسیقی، 3 ج، (قم، مركز تحقیق مدرسه ولی عصر علیه السلام، 1377. ما در این مجموعه، نوشتار مستقلی درباره تاریخ بحث غنا در دوره صفوی آورده‌ایم.
ص: 1086
دقائق و غیره، اشتباهی صورت نگیرد، احكام نجومی، ذرّه‌ای تخلف نخواهد داشت. این چیزی است كه تجربه و تاریخ از اول خلقت عالم بر آن گواهی می‌دهد. (برگ 66). سخنی هم از شیخ بهایی درباره تحریم علم نجوم به معنای خاص آن، به نوعی كه موجب شرك شده، اجرام علوی را مسبّب برخی رخدادهای سفلی بداند، نقل كرده است. (برگ 67).
نتیجه‌ای كه مؤلف بعدها به آن رسیده، و در حاشیه آخرین صفحه این بحث نقل كرده، این است كه كواكب تأثیراتی دارند، چه حیات داشته باشند و چه نداشته باشند؛ و به هر تقدیر، این اعتقاد و عمل بر اساس آن، كفر ورزیدن نیست؛ چون به هر حال، شرك لازم نمی‌آید. (برگ 73)

طبقه‌بندی عالمان و فقیهان‌

فصل دوازدهم درباره اصناف علماست. به اعتقاد وی علما سه دسته هستند. گروهی كه خدا را می‌شناسند، اما امر خدا را نمی‌شناسند. اینان همان عرفا و صوفیه هستند كه از دنیا كناره گرفته‌اند و از احكام دین نیز چیزی نمی‌دانند. دوم گروهی كه خدا را نمی‌شناسند؛ اما امر خدا را می‌شناسند؛ یعنی به احكام شرعی واقف‌اند، اما اسرار الهی را نمی‌دانند. اینان فقهای غیر عارف هستند. گروه سوم كسانی هستند كه هم خدا را می‌شناسند و هم امر خدا یعنی احكام شرعی را.
بحث اصلی مؤلف راجع به گروه دوم است كه در این باره، به افراط گراییده و حق و باطل را بهم درآمیخته است. در عین حال، آشنا شدن با دیدگاه‌های او در این نوشتار، بی‌فایده نیست. مؤلف طبق معمول، بلافاصله مصداق این گروه را ائمه جمعه و جماعات می‌داند؛ كسانی كه مقصودشان از دانش اندوزی، دست یابی به ریاست و داشتن حرمت نزد مردم است؛ و در حالی كه از مردم حیا دارند، از خدای متعال حیا ندارند. اینها صفاتی است كه ائمه جمعه و جماعات دارند و شگفت آن كه اكثر اینان در این زمان، احكام دین را نیز به درستی نمی‌دانند. بنابراین، این افراد را حتی در گروه دوم هم نباید جای داد. عبد الحی می‌افزاید كه اینان گروهی از عالمان هستند كه در پی برتری جویی و خوش آمد خوانی و بهره‌گیری بیش‌تر از دنیا و كبر و ریا و تعظیم اغنیا و بی‌اعتنایی به فقرا و ... هستند. وی احادیثی درباره عالمان دنیاخواه آورده، از جمله این حدیث رسول را كه فرمود: «الفقهاء امناء الرّسل ما لم یدخلوا فی الدنیا. قیل: یا رسول الله! و ما دخولهم فی الدنیا؟ قال: اتبّاع السّلطان. فإذا فعلوا ذلك فاحذروهم علی دینكم». سپس از قول ملا صالح مازندرانی نقل كرده است كه از جمله مصادیق «اتباع السلطان» قبول ولایت بر قضا، درآمیختن با آنان و معاشرت با ایشان از روی اختیار و انجام كاری است كه در جهت جلب رضای آنان باشد.
(برگ 76). نتیجه آن كه بیش‌تر اهل فتوا داخل در قسم دوم هستند، آن چنان كه در بلاد شیعه
ص: 1087
شاهد آن هستیم. شگفت آن كه وی از اصل، گویی مخالف صدور هر گونه فتواست، چون می‌گوید: مخفی بر عارف به كتاب‌های حدیثی نیست كه كسی كه در این زمان در مسائل اختلافی فتوا می‌دهد، بدون تردید دین ندارد؛ چرا كه وقتی اخبار، از زمان شیخ طوسی به این سوی مختلف باشد، و كتاب‌های رجالی از نظر مدح و ذم رجال حدیث متفاوت، و كتاب‌های فقها در فتوا تا این اندازه دیگرگون، پیداست كه دادن فتوا چه اندازه مشكل است.
عبد الحی می‌گوید: شاید به همین خاطر است كه علامه حلی را در خواب دیدند كه در جای نیكویی قرار دارد. علت را پرسیدند، گفت: به خاطر تألیف كتاب الفین [در امامت] است، اگر آن كتاب نبود، فتاوی، من را هلاك كرده بود. (برگ 76). این در حالی است كه زمان او به زمان ائمه علیهم السلام از زمان ما نزدیك‌تر است.
وی می‌افزاید: اكنون بدان كه عادت شبانه روزی اهل فتوا آن است كه مواریث را قسمت كنند و این هم برای نفع دنیوی آنان است. به همین خاطر، برای سود خود، از شنیدن خبر مرگ افراد خشنود می‌شوند. به علاوه، چون می‌پندارند كه جانشین امام هستند و حدود و تعزیرات در اختیار آنان است، گاه به قطع دست و قصاص و زدن گردن حكم كرده و به مرور در این كار، جرأت یافته‌اند و قسی القلب شده‌اند. وقتی این قبیل فتوا صادر كردن را با پیروی از سلطان ضمیمه كنیم، چیزی جز سپاه شیطان را نخواهیم دید. مرد فاضلی بود كه از اهل فتوا بود و تبحّری داشت و در عین حال از اتباع سلطان و همنشین با او بوده و در دریای گناه غرق بود. وی در اصفهان منصب قضاوت داشت و تلاش او در بدست آوردن منصب وزارت بود تا عمال شهرها را نصب كند و عشریه و جرایم به امر او گرفته شود. این شخص برای اولین بار همسرش را به مجلس سلطان برد، در حالی كه زینت زیادی در بر داشت، آن هم بدون پوشش؛ چرا كه دوستی زیادی با سلطان جائر داشت. روشن است كه هیچ فردی تن به این كار نمی‌دهد و فرقی میان سلطان با دیگران، در شرع یهود و نصارا و مجوس نیست، چه رسد به شرع اسلام.
شگفت آن كه برخی از فضلای نزدیك به زمان ما، مانند ابو القاسم میر فندرسكی، سید داماد، ملا رجب علی زندگی می‌كردند و شیوه برخورد آنان با سلطان چنان بود كه سلطان به خانه آنان می‌رفت و از دعای آنان در بسیاری از اوقات، به ویژه در وقت جنگ استمداد می‌جست؛ چرا كه اعتقادش بر این بود كه دعای آنان سبب دفع دشمن شده و عمر او را زیاد می‌كند. شاه علاقمند بود تا در خانه آنان غذا بخورد و آنان را سبب رفع مرض می‌دانست.
اما در این عصر، ببینید چه پیش آمده است. (برگ 77). حكیم فاضلی هم در اصفهان بود كه طبیب دربار بود. شدت علاقه وی سبب شد تا در مجلس شراب شاه شركت كرده و شاه او را تكلیف به شرب خمر بیش از حد طاقتش كرد تا آن كه مرد. این قبیله نمونه‌ها فراوان است.
ص: 1088
اما گروه سوم كه هم عارف بالله هستند و هم عارف بأمر الله، كسانی هستند كه در خط انبیاء و ائمه علیهم السلام قرار دارند. این ممكن است كه كسی از قسم سوم باشد، اما كم‌كم از قسم دوم شود. یكی از آن‌ها فاضل عالمی با نام آقا شیخ در كاشان بود كه در شمار گروه سوم بود، اما به تدریج، روی به صدور فتوا آورد و از دوستی‌اش با خداوند كاست تا آن كه از قسم دوم شد؛ به طوری كه در فتوا دادن تا آن اندازه جری شد كه در حال نابینایی هم فتوا صادر می‌كرد و دخترش اقوال او را می‌نوشت، به طوری كه كم‌كم فتاوی او مختلف شد و اوضاع به حدی بد شد كه دیگر كسی به سخن او توجهی نكرد. در پایان، گاه سه روز یا بیش‌تر در حالت بیهوشی بود تا آن كه مرد و تعفن از جسدش برخاست. (برگ 79- 80)

طبقه‌بندی صوفیان‌

فصل سیزدهم درباره تصوف است؛ موضوعی كه در دوره صفوی، درست مانند نماز جمعه و غنا، محل بحث و اختلاف فراوان بود. صوفیه هم اصنافی دارند. نخستین صنف آنان راهب نام گرفته است؛ كسانی كه دنیا را به قصد عبادت، كاملا ترك می‌كنند و البته شیوه آنان در روایات اسلامی تقبیح شده است. گروه دوم هم نزدیك به همان گروه هستند، جز آن كه آرای نادرستی از خود درآورده، دوستی مشایخ صوفی را در قلب خود جای داده‌اند و از محبت ائمه علیهم السلام بریده‌اند، درست همان طور كه در روزگار ما این گروه هستند. وی می‌گوید كه بیش‌تر صوفیه زمان ما كلّ بر مردم هستند و روایاتی در مذمّت آنان نقل كرده است. (برگ 80- 81) وی می‌نویسد كه صوفیان زمان ما همه اصول و فروع و محكمات و متشابهات را به مشایخ خود ارجاع می‌دهند كه واقعا جاهلند، با این كه ادعا می‌كنند كه امور هستی و مرگ و زندگی دست آن‌هاست. اگر كسی مسأله‌ای از اصول دین از آنان بپرسد، چیزی نمی‌دانند، چه رسد به فروعات. از یكی از آن‌ها درباره شك میان سه و چهار پرسیدند، گفته بود: فتوا آن است كه نماز را از ابتدا آغاز كنید! آنان تسبیح از تربت كربلا و مشهد رضا را كنار گذاشته، با دانه خرما و چوب تسبیح درست می‌كنند. وقتی در این باره از یكی از ایشان پرسیدم، گفت: مشایخ گفته‌اند كه تسبیح از تربت سبب سودا می‌شود. جالب آن كه اصلا عربی نمی‌دانند و معنای اذكاری را كه در مجلس خود می‌گویند، نمی‌فهمند. من بارها اذكار آنان را شنیده‌ام، كم و زیادی آن بر حسب جور شدن با غنا و آوازشان است. فرد موثقی می‌گفت كه من در ماه رمضان، یكی از این افراد را دیدم كه خرما می‌خورد. گفتم: ماه رمضان است، چرا روزه می‌خوری؟ پاسخ داد: نماز مقدم بر همه عبادات است و ما به همان بسنده می‌كنیم. روی آوردن مردم به آنان هم، به خاطر كراماتی است كه از آنان سر می‌زند.
وقتی ریاضت می‌كشند و قلبشان صاف می‌شود، با عقل فعال ارتباط برقرار كرده، كراماتی از
ص: 1089
آنان سر می‌زند. این برای هر نفسی كه خالی از مشغله‌های دنیوی شود و خیالات نفسانی را از خود دور كند و ... ممكن است. در هند هم فرقه‌ای با نام جوكی هست كه این قبیل كرامات از آنان سر می‌زند، با آن كه كافرند. (برگ 85)
در همین روزگار ما مردی عالم فاضل از شاگردان پدرم، شخصی را در خواب دید كه می‌گفت: من رسول خدا هستم، تو را در امور دنیا و دین به پیروی از فلان شیخ فرا می‌خوانم. بعد از بیدار شدن، پیرو آن شخص شد، آن گونه كه اگر وی را در بازار مسلمانان می‌دید، خود را از سر خضوع، به خاك می‌انداخت؛ با این كه آن شیخ، فردی جاهل به اصول و فروع بوده، بویی از شرع نبرده بود. فیض كاشانی این عالم مرید را خواست و او را موعظه فراوان كرده گفت: تو از علما هستی و این زشت است كه در امور دین خود از این شیخ جاهل پیروی كنی. در جواب گفت: من در خواب رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدم و مأمور به امر او هستم؛ در حالی كه در روایت هست كه شیطان نمی‌تواند در صورت پیامبر و ولی درآید. فیض به او گفت: آیا تو صورت پیامبر صلی الله علیه و آله را می‌شناسی تا بدانی آن را كه در خواب دیده‌ای همان پیامبر صلی الله علیه و آله بوده است یا نه؟ و البته این سخن فیض، سخن حقّی است. عالم یاد شده، هم چنان در ظلمات بود تا آن كه به مشهد رفت و در آن‌جا خداوند بر او ترحّم كرده، مرید عارفی در مشهد شده، او را در این باره موعظه كرد تا به تدریج این حالت ظلمانی از او رفع شد. (برگ 86).
فرد دیگری از وابستگان به این فرقه، مدتی مشغول افعال و اعمال آنان بود تا شیخ شده و گرفتار عجب و ریاست شد تا به آن حد كه روزی كسی كه نزد او بود، وقتی به زمین افتاد، یا الله گفت. آن شخص برآشفت كه چرا مرا صدا نزدی، چون من می‌توانستم به تو كمك كنم. ملعون دیگری در روزگار ما چهل شب در سردابی ماند و ریاضت سختی كشید. روز چهلم پیروانش نزدش آمدند و نزدیك در، اذن ورود خواستند. در جواب آنان گفت: اكنون مرتبه الوهیت همراه من است و شما مرا از این مرتبه، تا سر حد عبودیت پایین آوردید!
گروه سوم آنان، كسانی هستند كه هر روز در پی به دست آوردن پول هستند، اما همه آن را انفاق می‌كنند. البته گناه اینان كمتر از گروه اول و دوم است. گروه چهارم كسانی‌اند كه آنان نیز پی كسب و تصدق هستند، اما بر اساس آنچه كه در شرع وارد شده است، عمل می‌كنند.
ذكر گفتن آنان نیز قلبی است و ترجیح می‌دهند كه همان ادعیه وارده را بخوانند. این همان طریقه استواری است كه مشایخ بزرگ مانند شیخ صفی الدین و شیخ زاهد گیلانی و شیخ ابو الحسن خرقانی و امثال آنان داشته‌اند و از نفس گرم آنان بود كه دولت صفوی شكل گرفت. برخی روش اینان را نیز نمی‌پسندند و با استناد به آیاتی بر ذكر گفتن آنان و كارهای دیگرشان اعتراض دارند، اما عبد الحی اعتراض آنان را وارد ندانسته به آن‌ها پاسخ می‌دهد.
ص: 1090
(برگ 87) در ادامه، با دفاع از ذكر، فصلی مبسوط در این باره بحث كرده است. در پایان این بحث، مطلبی از «بعض العلماء» در مذمت صوفیان نقل كرده كه به عینه سخنان فیض كاشانی در الكلمات الطریفه است.

گروه‌های فریب خورده‌

عبد الحی در اینجا بر آن است تا شمار دیگری از گروه‌هایی را كه راه را گم كرده، به كارهای ناروا دست می‌یازند، معرفی كند. از نظر مؤلف، جهات فریب اینان، متفاوت است. گروهی، منكر را معروف می‌بینند؛ مانند كسی كه مسجد می‌سازد و از مال حرام آن را تزیین می‌كند؛ یا مانند برخی كارگزاران كه از روی ستم، مالی را از رعایا می‌گیرند و در بنای مساجد و رباطها و تعزیه امام حسین علیه السلام و دادن به عالمان حرام‌خوار، صرف می‌كنند، و تصورشان بر این است كه این كارها، گناهان آنان را پاك می‌كند. برخی هم میان كار برای خود و كار برای خدا تفاوتی نمی‌گذارند، مانند واعظی كه هدفش كسب وجهه است و در اصل، نه برای خدا كه برای خود تلاش می‌كند. برخی هم اهمّ را رها كرده، مشغول به نوافل و مستحبات می‌شوند؛ كسانی هم لبّ را فراموش كرده، به قشر و پوسته می‌پردازند، مانند كسی كه در خواندن نماز وسواس به خرج می‌دهد و مخارج حروف را با زحمت ادا می‌كند، اما حضور قلب ندارد. برخی هم با خواندن قرآن خود را فریب داده، گاه می‌شود كه در شبانه روز قرآن را ختم می‌كنند و كسانی با روزه گرفتن؛ در حالی كه زبانشان از غیبت دیگران باز نمی‌ایستد. برخی هم با رفتن به حج خود را فریب می‌دهند، اما از مظالم و دیوان قضا خارج نمی‌شوند و در پی كسب و روزی حلال نیستند. كسانی هم امامت مسجد یا شغل مؤذنی آن را دارند و اگر در وقت غیبتشان، كسی نماز بخواند یا اذان بگوید، بر می‌آشوبند؛ كما این كه در روزگار ما چنین است.
محتسبانی هم هستند كه كارشان در ظاهر امر به معروف و نهی از منكر است، در حالی كه غرض اصلی آنان ریاست‌طلبی است. عالمان بی‌عمل هم فراوانند. برخی از این عالمان كه خود را دور از اخلاق ذمیمه می‌پندارند، در واقع گرفتار كبر و ریاست و برتری طلبی‌اند و به عیبجویی از افراد هم طبقه خود می‌پردازند؛ كما این كه بیش‌تر ائمه جمعه و جماعات روزگار ما، مخصوصا آنان كه نزد سلطان و امرا مقرب‌اند، چنین‌اند. برخی نیز به علم كلام و رد مخالفان دل بسته‌اند و ایمان كسی كه اینها را نداند، قبول ندارند. در همین زمان ما، یكی از كسانی كه به دانش كلام مشغول بود، درگذشت. مرد صالحی او را در خواب دید كه در حالت نیكویی قرار دارد. علت را پرسید. گفت: معلوماتی كه در دنیا كسب كردیم، به كار ما نیامد. آنچه به كار آمد، اخلاق خوبی بود كه در دنیا داشتم و همان موجب سعادت من شد.
ص: 1091
از موثقین هم نقل شده است كه وقتی محقق دوانی مرد، مرد صالحی او را در خواب دید كه به كار كنّاسی مشغول است. علت را پرسید. گفت: این نتیجه معلوماتی است كه در دنیا فرا گرفتم. البته فراگیری علم كلام خوب است؛ اما تا وقتی كه احادیث به آن ضمیمه نشود، فایده‌ای ندارد. (برگ 90) برخی هم در فتاوی خود حیله‌های شرعی را می‌پذیرند. از آن جمله است فتوای به این كه اگر زوجه از مهریه خود گذشت، چیزی بر شوهر او نیست، در حالی كه برخی شوهران، آن قدر بر همسر خویش سخت‌گیری می‌كنند تا از مهرش بگذرد.
آشكار است كه این گذشت از روی طیب خاطر نیست و این مخالف با نص قرآن است كه فرمود: فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَیْ‌ءٍ مِنْهُ نَفْساً ... [نساء، 4] (برگ 90).
فصل پانزدهم درباره رؤیای صادقه است كه ضمن آن روآیات و مطالبی آورده و به نقل از علامه مجلسی، روایاتی چند و شرح آن‌ها را نقل كرده است. (برگ 95) فصل شانزدهم درباره صله رحم است كه مؤلف، به همین ترتیب روایاتی را در آن نقل كرده و طبق معمول از شرح ملا صالح مازندرانی استفاده كرده است. (برگ 96). فصل هفدهم درباره اثبات ایمان حضرت ابو طالب علیه السلام است. (برگ 100). در این قسمت نیز از علامه مجلسی بهره برده است. فصل هیجدهم درباره اخبار سقیفه است كه آن را به عنوان تكمله‌ای بر مبحث امامت آورده است. (برگ 105). منبع عمده، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید است.
فصل نوزدهم درباره خضاب دست و پاست (برگ 114).

در باب قلیان‌

فصل بیستم درباره غلیان یا قلیان است «1» كه آن را با وصف «المشهور فی المشارق و المغارب بحیث لا یتمكن زواله الّا بأن صارت السموات مطویّات بیمینه كطیّ السجل» همراه كرده؛ یعنی كه تا قیام قیامت باقی خواهد ماند. (برگ 117) چرا كه سلطان جائر پیش از زمان ما، نهی جدی در اطراف و نواحی، از قلیان كرده و حكم به كشتن افراد معتاد به آن داده، جماعتی را نیز به قتل رساند و كوشش زیادی كرد، اما فایده‌ای نبخشید.
عبد الحی می‌گوید من در اینجا حكایتی را كه مربوط به خواب دیدن امامان و نهی آن‌ها از قلیان است، از ثقات نقل می‌كنم: مرد مؤمنی بود كه معتاد به قلیان بوده و سالها بود كه جراحتی در گردن او پدید آمده و با هیچ مداوایی بهبودی نیافت تا آن كه قصد زیارت امیر مؤمنان علیه السلام كرده، در آن‌جا مدت زیادی مجاور شده، استغاثه و گریه می‌كرد و از آن حضرت می‌خواست تا به خواب او بیاید. او بیش‌تر اوقات شبانه روز را كنار ضریح به حالت سجده بود تا آن كه گشایشی شده، پیامبر، امیر مؤمنان و حسنین علیهم السلام را در
______________________________
(1). نوشته‌ای مستقل این مبحث در همین كتاب به چاپ رسیده است.
ص: 1092
خواب دید كه صورتشان را از او برگردانده‌اند، چه رسد به آن كه با او سخن بگویند. در همان عالم خواب، از كسی علت را پرسید و او پاسخ داد كه عادت تو به قلیان سبب این روی گردانی شده است. آن مرد مؤمن، رو به آن حضرات كرده، گفت: اگر سبب این است، من قلیان را ترك كردم. حضرت رسول متوجه ایشان شدند. وقتی بیدار شد، كاملا بهبودی یافته بود. پس از آن هرگز به سراغ قلیان نرفت. همان مرد، رفیقی داشت كه در پی او به نجف آمد. به وی گفتند كه در خانه مانده و جز برای كارهای ضروری بیرون نمی‌آید. به هر صورتی بود او را یافت و اجازه ورود خواست. او گفت تا قلیان را ترك نكنی، نباید نزد من بیایی و او چنین كرد و نزد رفیقش آمد و وی حكایت خویش را برای وی باز گفت. (برگ 117).
مرد عابد دیگری بود كه معتاد به قلیان بود. وی آرزوی آن را داشت كه یكبار امام حسین علیه السلام را در خواب ببیند تا آن كه به كربلا رفت و مجاور شده، در آن‌جا مشغول عبادت و تضرع گردید. بعد از مدتی امام را به خواب دید كه به او توجهی ندارد. علت را پرسید.
حضرت فرمود: تا قلیان را ترك نكنی متوجه تو نخواهم شد. او چنین كرده، وقتی بیدار شد، همه قلیان‌ها را شكست.
مرد عابدی هم در مشهد بود كه بیش‌تر اوقاتش را به عبادت در حرم صرف می‌كرد و معتاد به قلیان هم نبود. شبی امام رضا علیه السلام را به خواب دید كه سخت ناراحت است.
علت را جویا شد. حضرت فرمود: ناراحتی من از زائرانی است كه معتاد به قلیان هستند و با دهنی متعفن وارد حرم می‌شوند. (برگ 118).
عبد الحی می‌گوید كه داخل سر فرد معتاد، سیاه است؛ سلطان سر میتی را كه معتاد بود، دستور داد باز كردند، سیاه شده بود، پس از آن بود كه بر رعیت ترحم كرده و فرمان به نهی از قلیان داد. عبد الحی می‌گوید: خود من هم معتاد بودم و پدرم از آن نهی كرد تا آن كه ترك كردم. وی به شرح ضررهای قلیان پرداخته، مهم‌ترین مشكل را تعفن ناشی از كشیدن قلیان می‌داند. پس از آن می‌نویسد: در روزگار ما كمتر كسی هست كه معتاد به قلیان نباشد؛ هیچ خانه و بازاری از بازارهای مسلمانان و كافران نیست كه خالی از قلیان باشد. دود قلیان به قدری بد است كه سید فاضلی كه معتاد نبود، به خاطر حضور در مجلسی كه قلیان در آن بود، حالش دگرگون شده و آن قدر حالش مشوّش شد كه حوض جلوی خود را ندیده، در آن افتاد. (برگ 119) وی از این كه مردم قلیان كشیده و با دهنی متعفن وارد مسجد می‌شوند، انتقاد كرده، آن را سبب دوری ملائكه از آن اشخاص می‌داند. (برگ 121). وقتی حساب اسراف‌هایی كه در این باب صورت می‌گیرد بشود، كار بدتر از این می‌شود.
قلیان‌هایی درست می‌كنند كه میانه آن از طلا یا نقره خالص بوده و با یاقوت و لعل و زبرجد، زینت می‌دهند. روشن است كه اینها كارهایی است كه سبب خروج از دین می‌شود. وی
ص: 1093
می‌كوشد تا با بیان روایاتی درباره اسراف، آن‌ها را بر این قبیل كارها تطبیق دهد. (برگ 121).

سوء عاقبت‌

اما خاتمه كتاب درباره سوء عاقبت و خاتمت است كه اسباب چندی دارد. نخست آن حالتی كه سبب می‌شود تا در دم مرگ، شك و انكار قلب انسان را فرا گیرد؛ و این ناشی از عقاید نادرستی است درباره خدا و صفات خداوند در انسان هست. دوم ضعف ایمان است كه خود باعث تسلط دنیاخواهی بر قلب انسان در هنگام مرگ می‌شود. عامل سوم هم كثرت گناه است كه سبب غلبه شهوات بر قلب انسان در وقت مرگ می‌شود و طاعت الهی را از یاد می‌برد. (برگ 123).
عبد الحی می‌نویسد: در همین نزدیكی زمان ما، بنّایی بود كه مرگش نزدیك شده و سه روز و سه شب، با این كه آثار مرگ در او آشكار بود، نمی‌مرد و در همان حال، به تخیل آن كه بنّایی می‌كند، دست تكان می‌داد و سر و صدا می‌كرد. مادرش نزد یكی از مشایخ آمده و گفت: می‌خواهم به خانه ما بیایی و دعا كنی تا روح او از جسمش جدا شود. آن شیخ گفت:
دعا می‌كنم كه بهبود یابد. مادر گفت: این محال است، چه آثار مرگ در او هویداست. شیخ به خانه آمد و وقتی آثار مرگ را دید، پرسید: آیا فرزندت نماز می‌خواند؟ گفت: آری. نزدیك غروب خورشید. شیخ نزد گوش آن شخص آمد و با صدای بلند گفت: ای فلانی! اكنون وقت غروب خورشید است، كار را رها كن و مشغول نماز شو. بنّا، كار را رها و شروع به خواندن نماز كرد. تكبیرة الاحرام را كه گفت، مرد. (برگ 124).
حكایت دیگر آن كه، ثقه‌ای نقل كرد كه زنی مرد و هر شب حیوانی شبیه بوزینه می‌آمد و در جای این زن می‌نشست. صاحبان این خانه، نزد همان شیخ رفتند. شیخ آمد و در آن‌جا نشست و حیوان را دید. پرسید: این حیوان كی می‌آید و كی می‌رود؟ گفتند: اول شب می‌آید و اول صبح می‌رود. شیخ گفت: این علامت آن است كه آن زن، مالی را در اینجا دفن كرده و چون به جمع‌آوری مال علاقه شدید داشته و سعادت اخروی هم نداشته، این حیوان روح اوست كه اینجا می‌آید. آن محل را كاوش كردند تا مال یافت شد و پس از آن، از آن حیوان خبری نشد. (برگ 124) بقالی را هم كه وقت مردن تلقین شهادتین می‌كردند، مرتب می‌گفت: پنج تا، شش تا، چهار تا و مشغول حساب بود. و حكایت دیگر آن كه در زمان ما، مرد عابدی بود كه مشغول عبادت بود و در بیش‌تر اوقات، حدیث ائمه علیهم السلام می‌شنید و حتی دم مرگ هم می‌گفت: احادیث مرگ را برایم بخوانید. با این حال، به خاطر این كه امام جماعت بود، مختصری ریاستی هم داشت. بعد از مرگ، مرد مؤمنی، حوضی دید كه از آب پر بود و شخصی آب را با سلطل روی زمینی می‌ریخت كه هیچ گیاهی هم
ص: 1094
نداشت. از او پرسید: این آب برای تطهیر است، چرا روی زمین می‌ریزی؟ گفت: اینها عبادات و اعمال و طاعات فلان عابد است كه بیهوده بوده و به كار سعادت اخروی او نمی‌آید؛ برای همین بیرون می‌ریزم.
عبد الحی می‌گوید: از حكایاتی كه می‌تواند انسان را از خواب غفلت بیدار كند، آن است كه وقتی [علامه] مجلسی به عنوان قاضی تعیین شد، داخل مسجد شده، به منبر رفت و گریه زیادی كرد و حدیث مشهور را خوانده، گفت: من در جایی نشستم كه جز پیغمبر و وصی یا فردی شقی آن‌جا نمی‌نشیند. بعد افزود: معلوم است كه من نه نبی هستم و نه وصی. بنابرین فرد سوم یعنی شقی هستم. بعد گفت: مردم مراقب عاقبت كار خود باشید؛ من درباره عاقبت كار خویش سرگردانم، با این كه كار پدرم و كار من رواج دین و تعلیم مسائل اصول دین و فروع دین بوده و بیش‌تر مردمان اطراف و نواحی با تعلیم من و پدرم به حلال و حرام و مسائل شرع آگاه شده‌اند؛ چرا باید عاقبت من، قضاوت باشد؟
عبد الحی می‌گوید: من از خواهرزاده مجلسی كه فردی عالم و صالح بود، شنیدم كه می‌گفت: در همسایگی دایی من- یعنی علامه- مرد صالح فقیری بود كه در نهایت عسرت زندگی می‌كرد، به طوری كه غذای شبش را هم نداشت. از دایی من خواست تا شغل دبیری و كتابت مجلس خود را به او واگذار كند تا از اجرت آن زندگی كند. دایی‌ام پذیرفت و او مشغول نوشتن و كتابت شد تا آن كه وضع قوت و غذا و لباس او تأمین گردید. پس از مدتی آن شخص مرد، در حالی كه ماترك او یازده هزار تومان بود. وقتی دایی‌ام از این مسأله آگاه شد، توی سرش زد و گفت: این همه مال و منال و طلا و نقره را از روی ظلم از مردم گرفته و این در مجلس من رخ داده است! وای بر من، روزی كه میزان اعمال را بگذارند و پیامبران و صدیقان و شهدا حاضر شوند و در این باره از من بپرسند. عبد الحی می‌گوید: این نتیجه منصب قضا، و قضا هم نتیجه ریاست است و رسیدن به ریاست هم از امامت جمعه و جماعت آغاز می‌شود. البته تقیه‌ای هم در پذیرش منصب قضا وجود ندارد، برای این كه بسیاری از اوقات، پیش و پس از مجلسی، سلطان منصب قضا را به عالمی پیشنهاد كرده و حتی اصرار نموده، اما آن‌ها نپذیرفته‌اند. البته اعتبار مجلسی نزد سلطان كمتر از اعتبار دیگران نیست، بلكه بیش‌تر است؛ اما آن‌ها به خاطر آن كه از ائمه جمعه و جماعت نبودند، این منصب را نپذیرفتند. ما باید خداوند را شاكر باشیم كه از ائمه جمعه و جماعت نیستیم؛ در این زمان فاضل‌تر از خراسانی و مجلسی نبود؛ اما دیدید كه چه حكایاتی درباره آنان نقل كردیم. ما باید باز هم خدا را شاكر باشیم كه از ذرّیه آنان نیز نیستیم كه خود این پیوند، سبب شود تا ما امام جمعه و جماعت شویم. (برگ 125) این اشاره عبد الحی به آن است كه این مناصب به صورت موروثی در خاندان محقق سبزواری و علامه مجلسی باقی ماند.
ص: 1095
عبد الحی باز از ریاست‌طلبی می‌گوید و از عبادت و انزوای از خلق ستایش می‌كند و حكایت می‌سراید و تأكید می‌كند كه مقصودش از عبادت، عبادتی است كه بعد از آن، فعل شنیعی صورت نگیرد و آن عبادات را فاسد كند. و حكایت این كه مرد عابدی در شیراز بود كه در مدرسه زندگی می‌كرد و دائم مشغول عبادت و طاعت بود. گریه زیاد می‌كرد و نماز شب می‌خواند و استغفار می‌كرد و به خدا می‌گفت: می‌دانم كه من را نخواهی بخشید. علما او را به خاطر این جمله سرزنش می‌كردند كه چرا از رحمت الهی مأیوس است كه یأس از رحمت الهی، در حد كفر است؛ اما او ساكت می‌ماند و پاسخی نمی‌داد و چیزی را افشا نمی‌كرد. این مرد، رفیقی داشت كه خیلی با او نزدیك بود و هر شب، آیه‌های یأس او را می‌شنید و گریه‌های او را می‌دید. یك بار به طور جدّی از او خواست تا ماجرا را بگوید. آن مرد عابد گفت: می‌گویم، مشروط بر آن كه مخفی بماند. من فرزند یك زانیه هستم، من ولد الزنا هستم و در حدیث است كه ابن الزانیه بخشیده نمی‌شود. بالاخره مرگ او نزدیك شد.
رفیقش می‌گوید: هرچه از او خواستم شهادتین را بگوید، با دست اشاره كرد كه نمی‌تواند بگوید، با این كه عادت به گفتن این كلمات داشت. اگر واقعا اهل سعادت بود، زبانش در این وقت، باید شهادتین را می‌گفت (برگ 126).
عبد الحی با اشاره به این كه مساجد را از مال حرام می‌سازند و صاحب دعا یا دعاخوان نیز اغلب از طعام حرام می‌خورد، این وضعیت را در اصفهان شایع دانسته و می‌افزاید: گرچه این وضعیت در كاشان كمتر است، اما در اینجا هم گناهان دیگری جریان دارد. از جمله استفاده از حیله‌های شرعی است كه شیوع فراوان دارد، در حالی كه در گذشته نبوده است.
من در بچگی از برخی از افراد صالح پرهیزگار شنیدم كه می‌گفتند: در اوائل عمر ما كسی بود كه به این صفت مذمومه، موصوف بود و وقتی وارد بازار می‌شد، همه با دست به او اشاره می‌كردند؛ چون كار او را زشت می‌دانستند؛ چرا كه مجتهدان آن عصر به جواز استفاده از حیله‌های شرعی روی منابر فتوا نمی‌دادند و استفاده از عموم موجود در روآیات وجوب نماز جمعه، برای دادن فتوای وجوب نمی‌كردند. اگر آنان چنین می‌كردند، قبح كار از میان می‌رفت. عبد الحی سپس برخی روایات حیله‌های شرعی را آورده و راویان آن را تضعیف می‌كند (برگ 127) و در نهایت می‌گوید: حاصل آن كه، این كار در زمان گذشته در نهایت قبح و زشتی بوده تا آن كه فقیهی كه میان مردم شهرت داشت، دست به این كار زد. براساس آنچه پدرم نقل می‌كرد، مردم زیادی نزد فیض كاشانی آمدند و به او گفتند كه از فلان فقیه چنین كار زشتی سر زده است. صاحب وافی- یعنی همان فیض- گفت: لا قبح و لا نقص. كار زشتی نیست. پس از آن بود كه به مرور، قبح این كار در نظر مردم از بین رفت؛ گرچه در این ایام اخیر، به خاطر مواعظ سید فاضلی در كاشان، باز قبحی پیدا كرده، اما به هر حال، مانند
ص: 1096
نماز جمعه، در همه بلاد شیعه شایع شده است. (برگ 127)
یكی از دشواری‌های دیگر، فراوانی كفّاری است كه از نواحی هند به كاشان می‌آیند و معاملات ربوی با مردان و زنان دارند؛ به طوری كه شیعیان نزد آنان ذلیل هستند؛ چرا كه به آنان بدهكارند و مجبورند بخشی از درآمد روزانه را به آنان بدهند. آن‌ها سوار بر مركب‌های شیعیان شده، به این سوی و آن سوی سفر می‌كنند و شیعیان هم به خاطر همین اقساط، ملازم ركاب آن‌ها هستند. این افراد به خانه‌های شیعیان آمده و با زنان آنان نشست و برخاست می‌كنند. اگر من به خاطر مصالح دین در این باره سكوت می‌كردم، بهتر بود، اما چه كنم كه قلبم به گونه‌ای است كه نمی‌توانم سكوت كنم. این رفت و آمدها باعث برقراری رابطه آنان با فرزندان دختر و پسر این خانواده‌ها شده و اتفاقات منكری رخ می‌دهد كه چشم نبیند و گوش نشود. هر بار هم این اتفاقات بیفتد، خواجگان كه نزد سلطان مقرب هستند، به كمك این افراد می‌شتابند، چرا كه در دست آنان اموالی دارند كه برای آنان نفعی به همراه دارد. در مدت زمانی كه من در اصفهان بودم، از این اتفاقات زیاد افتاد. مرد صالح پیرمردی به من گفت كه از روزنه‌ای، مرد كافر هندی را با یك زن مسلمان دیده است. همین طور فرد بدهكاری، مجبور شده بوده تا دختر خود را به خانه‌های آنان ببرد؛ در حالی كه این اتفاقات پیش از آن رخ نمی‌داده است (برگ 128).
عبد الحی می‌گوید: من در شگفت هستم كه چگونه دولت مجوس چهار هزار سال دوام آورد، اما دولت سیّد الاولین و آخرین بعد از هزار سال این گونه ضعیف شده است. كتاب با همین تأسف تمام شده و مؤلف امیدوار است كه جهان پرگناه، شاهد ظهور و حضور مهدی علیه السلام باشد تا آن را از ظلم و گناه نجات دهد. مؤلف در شانزدهم رجب سال 1121 از نوشتن این كتاب و در واقع همین نسخه مورد استفاده ما، فارغ شده است.
ص: 1097

32 جنبش ترجمه متون دینی به پارسی و نقش آن در ترویج تشیع در دوره صفوی‌

درآمد

ادبیات شیعی و میراث دینی آن، اعم از متون روایی، فقهی، كلامی فلسفی و اخلاقی، تا پیش از دوره صفوی، به طور عمده به زبان عربی نگارش یافته بود. در كنار آن تعدادی متون فارسی شیعی از قرن ششم «1» و پس از آن نیز وجود داشت و دارد كه نشانگر رواج نسبی تشیع در این قرون در برخی از نقاط ایران است. از زمانی كه تشیع در ایران به صورت مذهب رسمی درآمد؛ و این همزمان با روی كار آمدن صفویان بود؛ ضرورت فارسی كردن متون مذهبی شیعه در رأس اقدامات فرهنگی دولت جدید قرار گرفت. این سیاست كه از همان آغاز برپایی دولت صفوی شروع شد، به رغم آن بود كه زبان تركی زبان رسمی دربار صفوی بود. چنین حركتی می‌بایست یكی از عاقلانه‌ترین اقدامات آن‌ها در ترویج مذهب شیعی در میان توده‌های فارسی زبان ایران تلقی شود.
به دنبال چنین هدفی بود كه علاوه بر نگارش صدها بلكه هزاران اثر جدید به فارسی، شاهد ترجمه بسیاری از متون دینی و شاید همه متونی هستیم كه آن زمان در دوایر شیعی دایر و رایج بوده است. «2» می‌توان گفت كه كار ترجمه متون عربی به فارسی، پیش از دوره صفوی، در میان سنّیان ایران نیز رواج داشت و از این سنّت در كار ترجمه متون شیعی عربی به فارسی پس از دوره صفوی استفاده شد. برای مثال، در همین قرن دهم، كتاب خلاصة
______________________________
(1). درباره آثار فارسی در میان شیعه تا قرن هفتم بنگرید: جعفریان، رسول، تاریخ تشیع در ایران، ج 1، صص 389، ج 2، صص 531، 546، 699. در قرن هفتم و هشتم، آثار اندكی از شیعه، به فارسی ترجمه شد كه در میان آن‌ها می‌توان به آثار دعایی و یكی دو مورد آثار فقهی علامه حلی اشاره كرد. ترجمه النهایه شیخ طوسی یكی دیگر از این نمونه‌هاست. رساله فقهی كوچكی هم از قطب الدین راوندی برجای مانده كه پاسخ به چند پرسش فقهی است. متن آن را بنگرید در: فرهنگ ایران زمین، تحت عنوان «چند مسأله از فقه به زبان فارسی» (تهران، 1334) ج 3، صص 264- 266
(2). مترجم تاریخ الحكمای قفطی (كه در اواخر قرن یازدهم و اوایل قرن دوازدهم می‌زیسته) می‌گوید «اكثر علوم متداوله و نقلیه» ترجمه شده است.
ص: 1098
الوفاء «1» از سمهودی تحت عنوان اخبار حسینیه در اخبار مدینه به فارسی ترجمه شد. مترجم در مقدمه مطالبی را نوشت كه بعدها مانند آن را می‌توانیم در مقدمه آثار ترجمه شده به فارسی از متون شیعی، می‌توانیم مشاهده كنیم:
سبب تحریر این مختصر آن بود كه بعضی از یاران عجم و دوستان مكرم محترم كه از زبان عربی عادی و از صنعت نحو، متعجب و متواری بودند و شوق اطلاع بر اخبار قبة الاسلام و حرم محرّم مدینه منوّره بسیار داشتند و اظهار آن نیز می‌نمودند، پس در خاطر این فقیر خسته و ضعیف ناتوان شكسته افتاد كه تاریخ وسیط عالم فاضل ... به زبان فارسی ترجمه كرده شود. «2»
در اینجا هدف ما تنها پرداختن به ترجمه‌هاست؛ در حالی كه اصل نگارش به زبان فارسی نیز بحث بسیار مهمی است كه باید بدان پرداخته شده و به دقت جوانب آن از حیث ادبی و دینی مورد بررسی قرار گیرد.
متأسفانه به دلیل آن كه نثر فارسی وضعیت ثابتی نداشته و فراز و نشیب‌های فراوانی را پشت سر نهاده، این گونه آثار، اعم از تألیف یا ترجمه، به سرعت رو به كهنگی رفته و به بوته فراموشی سپرده شده است. حتی امروزه نیز زبان پارسی، آن چنان در تب و تاب تغییر و تحول غوطه‌ور است كه عن قریب، آثار یكی دو دهه گذشته، از عرصه عمومیت، به ورطه خصوصیت غلطیده و توجه به آن‌ها، تنها ویژه ادیبان و تاریخ نگاران تاریخ ادبیات خواهد شد. در برابر، متون عربی، به رغم برخی از دگرگونی‌ها، هنوز از هویت عمومی برخوردار بوده و غبار كهنگی كمتر بر آن نشسته است.
از این جاست كه پرونده ترجمه آثار دینی دوره صفوی و تأثیر گسترده آن در آن روزگار بسته مانده و بدان توجه كافی صورت نگرفته است؛ گرچه باید اعتراف كرد كه نفس مسأله مورد توجه تعداد اندكی از نویسندگان قدیم و جدید قرار گرفته است. شیخ یوسف بحرانی (م 1184) در وصف مرحوم مجلسی می‌گوید: وی همان است كه «حدیث» را به ویژه در دیار عجم رواج داد و انواع احادیث عربی را برای آنان به فارسی درآورد. «3» شاید به پیروی از وی، مرحوم گزی همین مطلب را درباره علامه مجلسی یاد كرده است. «4» آقا احمد بهبهانی در وصف علامه مجلسی می‌گوید: ... و در ترجمه كلام عربی، در جمله فضلا و
______________________________
(1). این اثر تلخیصی است كه سمهودی از كتاب وفاء الوفاء خود به انجام رسانده است.
(2). فهرست نسخه‌های خطی بادلیان، ج 1، ص 79
(3). بحرانی، شیخ یوسف، لؤلؤة البحرین، ص 55
(4). گزی، تذكرة القبور، ص 55
ص: 1099
علما [كسی] ثانی آن بزرگوار نشده است. «1» وی چهل و نه اثر فارسی علامه مجلسی را كه تعدادی از آن‌ها ترجمه متون احادیث و بلكه بیش‌تر آن‌ها چنین بوده، بر شمرده است. «2» قابل یادآوری است كه برخی از تألیفات علمای آن روزگار، به تناسب اهمیتی كه احادیث داشت، ترجمه متن احادیث بوده و بجای عنوان تألیف، نام ترجمه به خود می‌گرفت؛ برخی از آثار فیض كاشانی مانند ترجمة الصلوة، ترجمة العقائد الدینیه، ترجمة الشریعة و ترجمة الطهارة را می‌توان از این دست شمرد.
از دیگر كسانی كه به فارسی‌نویسی این دوره توجه كرده، براون است؛ او می‌نویسد:
دستاوردهای بزرگ حكمای شیعه اواخر دوران صفویه، چو ملا محمد تقی و محمد باقر مجلسی، همان ترویج آیین تشیع و تعمیم اخبار و احادیث در زبان رایج مردم بود. آن‌ها می‌دانستند كه برای دست یافتن به مردم، باید از زبان مردم سود جسته و ساده‌نویسی كنند. «3» مرحوم ملك الشعراء بهار نیز به امر فارسی‌نویسی توجه كرده است؛ اما هیچكدام از اینها سخن از یك جنبش ادبی گسترده تحت عنوان نهضت ترجمه یاد نكرده‌اند.
دكتر صفا، ضمن بحث از وضع عمومی نثر فارسی در قرن دهم تا دوازدهم به بیان آثار منثور مذهبی پرداخته و ضمن بیان این آثار به پاره‌ای ترجمه‌ها هم اشاره كرده است. وی در اینجا نیز همانند هر جای دیگری كه از مذهب به ویژه از تشیع سخن می‌گوید، با نوعی بدبینی سخن گفته كه البته در زمینه نثر ناهموار فارسی این دوره، تا اندازه‌ای حق دارد؛ اما به هر روی روشن است كه همین نثر، مورد استفاده مردم بوده و آن را به خوبی درك می‌كرده‌اند. وی با اشاره به این ترجمه‌ها، آن‌ها را به عنوان «نوعی از نوشته‌های فارسی» وصیف می‌كند كه «بیش‌تر به تركیبات زبان عربی می‌ماند تا به فارسی»؛ «4» در جای دیگر نیز آن‌ها را «فاقد ارزش ادبی» شناسانده است. «5» بدبینی او نسبت به صفویان و عالمان این عهد، در سراسر كتابش آشكار بوده و عملا این دوره، به عنوان دوره‌ای منحط تصویر شده است.
تنها گروهی كه از آنان حمایت شده، صوفیان و قلندران هستند! در یك مورد دیگر آمده است كه «دوران صفوی دوره مساعدی برای زبان و ادب فارسی در ایران نبود»؛ وی با شگفتی می‌نویسد: اگر نمودی از رشد ادب در این دوره هست «بر اثر توجهی است كه دولت عثمانی و بوسیله امیران ترك و مغول آسیای مركزی و به ویژه به همت فرمانروایان
______________________________
(1). بهبهانی، آقا احمد، مرآة الاحوال، ج 1، ص 80
(2). بهبهانی، مرأة الاحوال، صص 87- 93
(3). براون، تاریخ ادبیات ایران از عهد صفویه تا زمان حاضر، ص 363 و نك: صص 364- 365
(4). صفا، تاریخ ادبیات ایران، 3/ 5، ص 1458
(5). صفا، همان، ص 1463
ص: 1100
هند» بوده است! «1»
برای شناخت اهمیت این جنبش، لازم است تا مروری بر آثار ترجمه شده داشته باشیم و فهرستی از آن‌ها را به دست دهیم تا وسعت و دامنه آن بهتر آشكار شود. البته اگر مقصود از ارزش ادبی، اغلاق موجود در نثر اداری پیش از عهد صفوی و همان عهد است، باید گفت، در آثار مذهبی، نمونه آن كمتر یافت می‌شود؛ مگر آن كه بساطت و سادگی و در عین حال پختگی نثر فارسی قرن ششم و هفتم مورد نظر باشد كه آن نثر، سالها پیش از صفویه، دچار انحطاط شده بود. در برابر، اگر ارزش ادبی، به بهره‌ای است كه توده مردم از سادگی و روانی زبان به دست آورند، باید گفت، در بیش‌تر موارد، این متون مذهبی بودند كه فارسی روانی را در عرضه اندیشه‌های خود برای عامه مردم بكار گرفتند. البته رسوخ كلمات عربی در این عهد در زبان فارسی بیش‌تر است و علت آن درست همین گستردگی و تا اندازه‌ای بی‌ضابطه‌گی در كار ترجمه است. آنچه مهم است این كه ترجمه، با این دامنه، تا آن زمان، در هیچ دوره‌ای تجربه نشده بود. البته لازم بود تا برای حفظ حدود و ثغور زبان فارسی كه تا همان عهد میان ایرانیان رواج داشت، برنامه‌ریزی صورت می‌گرفت، اما چنین نشد؛ با این حال همان سیاست ساده‌نویسی مترجمان و بیان مطالب دینی بدون تكلّف، در حفظ لغات فارسی و روانی نثر آن از اهمیت خاصی برخوردار بوده است؛ چه ترجمه، اصولا به معنای تبدیل جملات عربی به جملات فارسی و همه فهم كردن آن بوده است.
به هر روی دكتر صفا هیچ بخشی از كتاب خود را به حركت و جنبش ترجمه در این دوره، آن هم در بیش از هزار و نهصد صفحه بحث از تاریخ ادبیات ایران در فاصله قرن دهم تا دوازدهم، اختصاص نداده است؛ در حالی كه، همان گونه كه خواهید دید، محدوده كار بسیار وسیع بوده و اصول جالبی از لحاظ روش ترجمه در این دوره مورد توجه قرار گرفته است. به علاوه این ترجمه‌ها، تنها اختصاص به متون مذهبی نداشت؛ گرچه بیش‌تر متون مذهبی ترجمه شد. در اینجا به چند نكته كلی درباره این ترجمه‌ها اشاره می‌كنیم و یادآور می‌شویم كه بخش عمده این مقاله، یاد از خود ترجمه‌هاست كه برخی را به تفصیل و برخی دیگر را به اجمال معرفی خواهیم كرد.
1- نخستین نكته در ترجمه این آثار آن است كه شاهان صفوی، سیاست فرهنگی ویژه‌ای در این زمینه داشته و به طور رسمی از عالمان خواستند تا به ترجمه آثار شیعه بپردازند. البته می‌توان دریافت كه علمای شیعه، نقش خط دهی فرهنگی را عهده‌دار بودند؛ اما به هر روی، این وضعیت، سبب شد تا در حكومت جدید، خط ترجمه، افزون بر تألیف،
______________________________
(1). صفا، همان، 1/ 5، ص 422
ص: 1101
به طور جدی دنبال شود. نمونه‌های فراوانی از توصیه شاهان صفوی در این زمینه در دست است كه برخی از آن‌ها خواهد آمد. از دوره شاه اسماعیل اول (م 930) كه دوره تأسیس دولت صفوی است، اگر بگذریم، در دوره شاه طهماسب اول (930- 984) كه دوران تثبیت این دولت است، این حركت دقیقا به هدف ترویج تشیع در میان سنیان ایران، دنبال شد. این نكته از مقدمه‌ای كه برای دومین ترجمه كشف الغمه در این دوره نوشته شده، به دست می‌آید؛ از آن پس، تقویت مذهب شیعه و گرایش به توده‌ای كردن فرهنگ تشیع، انگیزه سلاطین صفوی و عالمانی بود كه در این دوره زندگی می‌كردند. شاه‌عباس دوم كه «متوجه رواج و رونق دین مبین و ملت مستبین» بود، بعد از ورودش به قزوین، «جامع علوم معقول و منقول ... مولانا خلیل الله قزوینی را كه از اجله علمای عصر و فحول دانشمندان دهر» را خواست و به او گفت تا «كتاب كلینی را كه دین قویم را اساس و بنیان و بیت المعمور دین مصطفوی بدان آبادان است، به فارسی شرح نماید». همچنین «رقم اشرف به اسم مولانا محمد تقی مجلسی شرف صدور یافت كه كتاب من لا یحضره الفقیه را به دستور شرح نماید.» «1»
ترجمه شرح گونه یا اساسا ترجمه و شرح، یكی از روش‌های پسندیده‌ای بود كه مورد توجه مترجمان قرار داشت. كما این كه غرر و درر آمدی، دوبار به صورت «ترجمه و شرح»، عرضه شد. حتی ممكن بود كسی مانند شاه سلیمان (1077- 1105) دستور تألیف كتابی را بدهد و از عالم دیگری بخواهد تا آن را به فارسی درآورد. «2» در یك مورد برای آشنایی یك امیر ترك با تشیع، شاه‌عباس و شیخ بهایی از مولانا خدای وردی خان آهاری تبریزی خواستند تا به زبان تركی كتابی در امامت بنگارد تا شاهین گرای خان والی كه نزد شاه‌عباس آمده بود، با مبانی تشیع آشنا شود. «3»
2- ترجمه آثار عربی شیعه به فارسی، توسط عالمان و در مواردی افراد درجه اول از این قشر صورت می‌گرفت؛ كسانی كه خود آثار مهمی داشتند. اما گاه می‌شد كه كسانی، شغل مترجمی داشته و در این كار، حرفه‌ای بودند. یكی از چهره‌های مشهور در قرن دهم، علی بن حسن زواره‌ای «4» است كه آثار فراوانی در ترجمه و گاه تألیف از او برجای مانده است.
______________________________
(1). وحید قزوینی، عباس نامه، صص 184- 185
(2). افندی، ریاض العلماء، ج 4، ص 211؛ آقابزرگ، الكواكب، ص 505؛ آقابزرگ، ذریعه، ج 4، ش 675
(3). نسخه آن در كتابخانه مركزی دانشگاه به شماره 4442 موجود است (دانش پژوه، فهرست دانشگاه، ج 13، ص 3403)
(4). نك: آقابزرگ، الكواكب، ص 629؛ فهرستی از ترجمه‌های فارسی زواره‌ای در برگ نخست نسخه 1081 موجود در كتابخانه آیة الله مرعشی آمده است.
ص: 1102
نمونه دیگر، علی بن محمد امامی از عالمان قرن دوازده هجری است كه از وی چندین ترجمه مانند ترجمه شفای ابن سینا، و كتابی با عنوان هشت بهشت كه ترجمه هفت كتاب شیعی مثل خصال، كمال الدین، عیون اخبار الرضا و امالی صدوق است، تدوین كرده است. «1» برخی از عالمان چندان به كار ترجمه می‌پرداختند كه عنوان مترجم از القاب آنان می‌شد.
3- یكی از روش‌های مقبول میان مترجمان دوره صفوی، ترجمه تحت اللفظی است كه سبب شده است تا نثر فارسی گرفتار مشكل شده و تا اندازه‌ای از حالت طبیعی خود خارج شود. دشواری دیگر، بازگرداندن تعبیرها و مفاهیم دقیق مذهبی است كه نیاز به ابتكار و خلاقیت زبانی داشته و البته بسیاری از این مترجمان، با فارسی اصیل آشنایی نداشته و از متون كهن گذشته كم‌بهره مانده بودند. به همین دلیل، برای این كه چندان گرفتار مشكل نشوند، عین تعبیرهای عربی را در متن ترجمه شده آورده‌اند. این امر به مرور زمینه ورود شماری از كلمات عربی را در زبان فارسی فراهم كرد. در مجموع این دو اشكال، به نوعی سبب شد تا این زبان از نظر تركیب و جمله‌بندی فارسی دچار مشكل شود. نباید غفلت كرد كه اصولا فارسی ما، از ابتدا به مقدار زیادی مدیون زبان عربی بود كه به مرور، با استمداد از برخی از زبان‌های دیگر، به ویژه تركی و مغولی و نیز تعابیر محلی برجای مانده، از زبان عربی فاصله گرفته بود. اما در این دوره، بار دیگر، این ترجمه‌ها ارتباط این دو زبان را بیش‌تر كرد و گاه به حد افراطی رساند؛ چیزی كه نه فقط در ترجمه‌ها، بلكه در نثرهای مذهبی تألیفی نیز وارد شد.
4- با وجود همه آنچه گذشت، ساده‌نویسی دوره صفوی را باید در همین ترجمه متون یافت. در واقع هدف از نگارش این آثار قراردادن آن‌ها در دسترس توده‌های ناآشنای با زبان عربی بوده و این امر، مترجم را ملزم ساخته تا به بیان مطالب بپردازد. مترجم كتاب تحفة الاولیاء، می‌گوید: «و قاصد است كه در قید تزیین عبارات و تحسین كلام، به ایراد انحای استعارات نبوده، تقریبا للافهام و تفهیما للعوام، به عبارات واضحه فارسی تعبیر نماید». سید محمد خاتون آبادی نیز در ترجمه اربعین ما حوزی می‌نویسد كه شاه سلطان حسین به او دستور داد تا آن را «به لغت فارسی و عبارات واضحه كه مشتمل بر الفاظ غریبه و مشكله نباشد، ترجمه نماید كه عوام و خواص و اوساط الناس از آن منتفع توانند شد».
5- همزمان با آنچه درباره ترجمه و تألیف به زبان فارسی گذشت، باید به جنبش زبانی دیگر، آن هم درست در همین دوره در ایران، توجه كرد. حضور شمار فراوانی از عالمان عرب، كه از شام و جبل عامل و عراق و بحرین بودند، زمینه را برای عربی‌نویسی جدی در
______________________________
(1). نك: خوانساری اصفهانی، روضات، ج 4، ص 213؛ آقابزرگ، كواكب، ص 501؛ ابن یوسف شیرازی، فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه مدرسه سپهسالار، ج 1، ص 225
ص: 1103
كشور فراهم كرد. متون تدوین شده توسط اینان، بیش از همه فقهی و كلامی و در شمار متون علمی سطح بالا به شمار می‌رفت كه دانش آموختگان جامعه می‌توانستند از آن‌ها استفاده كنند و برخی از آن‌ها را به فارسی برگردانند. نسل اول این مهاجران، صرفا آثار خود را به عربی می‌نوشتند؛ اما به تدریج شاگردان و نوادگان آنان، قدرت بر نگارش فارسی نویسی پیدا كرده و بیش‌تر دو زبانه تألیف می‌كردند. در حالی كه شیخ حسین بن عبد الصمد، پدر شیخ بهایی به عربی می‌نوشت، فرزندش شیخ بهایی، به هر دو زبان، هم می‌نوشت و هم شعر می‌سرود. حتی كسانی چون ملا محمد تقی مجلسی (م 1070) برخی از متون دینی را هم به زبان عربی می‌نوشتند و هم به زبان فارسی. بعدها مرحوم مجلسی، متون علمی‌تر را به عربی نگاشت؛ اما برای طبقات متوسط و پایین جامعه، برای فهم آنان، آثارش را به زبان فارسی نوشت.
به هر روی، وجود این افراد در میان عالمان این دوره، سبب تقویت جدی زبان عربی شد كه طی دو سه قرن هشتم تا نهم هجری، به شدت در ایران تضعیف شده بود. نگاهی به آثار عربی قرن پنجم تا ششم تألیف شده در حوزه ایران، نشانگر نیرومندی این زبان تا آن زمان است؛ اما پس از آن، فارسی‌نویسی، رواج زیادی می‌یابد و نگارش به عربی متروك می‌شود. این در حالی است كه عربی‌نویسی در دوره صفوی، به دلیل حضور عالمان عرب اوج گرفت. در میان آنان، كسانی بودند كه نثر عربی را در اوج زیبایی می‌نگاشتند. نمونه آن رساله اعتكافیه شیخ لطف الله اصفهانی است كه یك بحث فقهی را در یك متن بسیار زیبای ادبی تألیف كرده است. «1» از آن‌جا كه رفت و شد عالمان عرب تا آخرین روزهای عمر دولت صفوی ادامه داشت، حتی در دوره اخیر صفوی، می‌توان آثار برجسته عربی را، شاهد بود.
افزون بر عالمان عرب عراق، شامات و بحرین، طلاب منطقه عرب‌نشین حویزه، شوشتر، دورق و دیگر نواحی خوزستان نیز در كار عربی‌نویسی كه زبان مادری‌شان بود، مهارت بالایی داشتند و آثار ادبی زیبایی را پدید آوردند.
6- در مقدمه برخی از این ترجمه‌ها، مترجمان درباره روش ترجمه خود توضیحاتی به دست داده‌اند كه در شناخت كار و روش آنان مؤثر است. آگاهی از این روشها كه در برخی از موارد، متفاوت از یكدیگر است، برای بهره‌گیری از متن اصلی كتاب و دقت در چگونگی ترجمه، قابل توجه می‌باشد. افزون بر این، برای شناخت پیشینه ترجمه در ایران و تاریخچه آن، از مواد و مطالب ارائه شده در مقدمه این آثار، می‌توان كمك گرفت.
______________________________
(1). عاملی، شیخ لطف الله، اعتكافیه، چاپ شده در میراث اسلامی ایران، دفتر اول، به كوشش احمد عابدی، قم، كتابخانه مرعشی، 1372 صص 313- 337. گزارش این كتاب و شرح حال مؤلف آن را در همین مجموعه آورده‌ایم.
ص: 1104
7- از بررسی مختصر آثار ترجمه شده، می‌توان دریافت كه جهت‌گیری و هدف اصلی ترجمه متون مذهبی، به هدف نشر تشیع بوده است. در این زمینه، به طور عمده، آثاری در باره عقاید اسلامی به سبك شیعه و به طور خاص، آثاری در زمینه امامت و فضائل و مناقب اهل بیت علیهم السلام بوده است. این اصلی است كه نه تنها در ترجمه، در نگارش‌های این دوره مورد توجه بوده است. برای نمونه، محمد بن اسحاق حموی ابهری، از شاگردان محقق كركی، كتاب انیس المؤمنین «1» را در شرح حال دوازده امام نگاشت كه محقق كركی در سال 939 بر آن تقریظ نوشت. همو كتاب منهج الفاضلین فی معرفة الائمة الكاملین «2» را در بیان اعتقادات شیعه به ویژه بحث امامت نوشت و هر دو كتاب خود را مصدّر به نام شاه طهماسب صفوی كرده است.
پس از یادآوری نكات بالا، باید گفت، هدف ما در این نوشتار، نه ارائه فهرست جامعی از آثار مترجم به فارسی و حتی بازنمودن تمامی ابعاد این نهضت، بلكه بیان چند مطلب با اختصار تمام است:
أ: نشان دادن حجم آثار ترجمه شده. گرچه ما تنها مواردی را گزینش كرده‌ایم، اما همین گزیده‌ها می‌تواند دامنه كار را به خوبی نشان دهد.
ب: آشنایی با دیدگاه‌های مترجمان درباره ضرورت ترجمه متون مذهبی.
ج: عرضه موادی درباره تاریخچه ترجمه در ایران.
بر این اساس، ما در دو بخش به معرفی برخی از آثار مترجم می‌پردازیم. بخش نخست معرفی تفصیلی برخی از كتاب‌هایی است كه نسخه‌های آن‌ها را ملاحظه كرده و در صورتی كه مقدمه مناسبی درباره نكات فوق داشته، آن را آورده‌ایم. در بخش دوم مشخصات برخی از كتاب‌هایی را كه در شمار آثار مهم بوده و به فارسی درآمده، با استفاده از فهارس نسخ خطی كتابخانه‌ها نام خواهیم برد